🔰B̷a̷n̷g̷ T̷e̷n̷ b̷o̷y̷s̷ 🔰..⛓️🖤M̷A̷F̷I̷A̷🖤⛓️.."4̷" پارت
سلام کیوتیا ✨🤍... ببخشید که پارت بعد رو دیر گذاشتم و چون حالم اصلا خوب نبود😓..و اینکه نمیدونم اگه این پارت رو دوست داشتید لایک کنید چون قراره تو پارت های بعد اتفاقات جالبی بیاد و اعضا توی پسرام ضد گلوله نقش مهمی دارن که توی پارت های بعد خودتون متوجه میشید ..و میخواستم بگم دلیل اینکه تو ی پارت 1̳و2̳ زیاد توضیح دادم بخاطر این بود که توی پارت های بعد متوجه همه چیز بشید ....خب..پس بریم سراغ بقیه پارت پسران ضد گلوله 🖤🖤🖤🖤🖤🖤...
از زبان جیمین : که...یک دفعه دیدم ضربان قلب ا/ت دیگه درست نمیزنه💔...یه لحظه احساس کردم که تمام دنیا رو سرم خراب شده ..بی وقفه با سرعت رفتم طرف اتاقم (عکس اتاق جیمین در صفحه بعد👉)..و ا/ت رو گذاشتم رو تختم و روی قفسه سینش رو محکم فشار دادم 😥...اشکام همینطور داشتن روی گونه های سفید ا/ت میریختن ...با صدای بغض داری بهش گفتم ...ا/تتتتت تورو خدا بلندشو 😭😭خواهش میکنم ترکم نکن 😭من جز تو کسیو ندارم کاش هیچ وقت من عوضی اون سیلی رو بهت نمیزدم 😭😭...خواهش میکنم بلند شو قول میدم از این به بعد همیشه ازت مراقبت کنم قول میدم نزارم هیچ وقت احساس تنهایی بکنی یا کسی اذیتت بکنه خواهش میکنم بلند شو 😭😭😭...ا/تتتتتت انگار اصلا حرفام فایده ای نداشت 😭😭 همه کارکنام داشتن با تعجب و ناراحتی نگام میکردن چون هیچ وقت به این حال روز ندیده بودنم....یه دفعه یکی از گانگستر ها اومد و گفت & : قربان باید تنفس دهان به دهان بهش بدید وگرنه خواهرتون از دست میرن 😥... جیمین : بدون اینکه چیزی بگم سریع ل🖤بام رو روی لبا🖤ی ..ا/ت گذاشتم و نفسمو محکم توی دهنش خالی کردم ...چند بار اینکارو کردم که یک دفعه د..دیدم ...که....ا/ت به هوش اومد 😨...
ا/ت : احساس کردم با یه شوک که بهم وارد شده باشه چشمام رو باز کردم 😣..تمام بدنم خیلی درد میکرد جوری که اصلا نمیتونستم از جام بلند شم 😭و..تنها تصویری که دیدم چشمای پر از اشک جیمین بود..
جیمین : وقتی که ا/ت به هوش اومد انگار دوباره احساس زنده بودن کردم و از شدت خوشحالی محکم بقلش کردم 😭..و ل🖤بام رو محکم روی لبا🖤ش کوبوندم و لباش رو عمیق میبوسیدم جوری که انگار با بوسیدن لبا🖤ش تشنگیم بر طرف می شد ❤️.. ا/ت : تا خواستم حرفی بزنم دیدم که جیمین لباش رو رو لبام گذاشت 🖤.. سعی کردم که لبام رو که بین لباش اسیر شده بود رو ازاد کنم ولی انگار تقلا کردم برای ازاد شدن لبام بی فایده بود 😓...داشت با ولع و عمیق میبوسید ❤️ طوری که انگار اینطوری تشنگیش بر طرف میشه..جیمین : بالاخره لبام رو از لبای شیرین ا/ت جدا کردم و... پایان پارت 4😐💔..
خودم میدونم صحنه احساسی تمومش کردم خواستم یکم از منحرفیتون کم شه😐💔 ولی منحرفان اعظم بهتره برید چشاتون رو با اسید بشورید😂💔...و تا پارت بعد تو خماری به سر ببرید😐😐😐 چون پارت بعد اعضا قراره وارد داستان بشن😌😌..#ادمین-مردم-ازاری-داره😐✌️💔...
لایک فراموش نشه 🙃🖤✨
از زبان جیمین : که...یک دفعه دیدم ضربان قلب ا/ت دیگه درست نمیزنه💔...یه لحظه احساس کردم که تمام دنیا رو سرم خراب شده ..بی وقفه با سرعت رفتم طرف اتاقم (عکس اتاق جیمین در صفحه بعد👉)..و ا/ت رو گذاشتم رو تختم و روی قفسه سینش رو محکم فشار دادم 😥...اشکام همینطور داشتن روی گونه های سفید ا/ت میریختن ...با صدای بغض داری بهش گفتم ...ا/تتتتت تورو خدا بلندشو 😭😭خواهش میکنم ترکم نکن 😭من جز تو کسیو ندارم کاش هیچ وقت من عوضی اون سیلی رو بهت نمیزدم 😭😭...خواهش میکنم بلند شو قول میدم از این به بعد همیشه ازت مراقبت کنم قول میدم نزارم هیچ وقت احساس تنهایی بکنی یا کسی اذیتت بکنه خواهش میکنم بلند شو 😭😭😭...ا/تتتتتت انگار اصلا حرفام فایده ای نداشت 😭😭 همه کارکنام داشتن با تعجب و ناراحتی نگام میکردن چون هیچ وقت به این حال روز ندیده بودنم....یه دفعه یکی از گانگستر ها اومد و گفت & : قربان باید تنفس دهان به دهان بهش بدید وگرنه خواهرتون از دست میرن 😥... جیمین : بدون اینکه چیزی بگم سریع ل🖤بام رو روی لبا🖤ی ..ا/ت گذاشتم و نفسمو محکم توی دهنش خالی کردم ...چند بار اینکارو کردم که یک دفعه د..دیدم ...که....ا/ت به هوش اومد 😨...
ا/ت : احساس کردم با یه شوک که بهم وارد شده باشه چشمام رو باز کردم 😣..تمام بدنم خیلی درد میکرد جوری که اصلا نمیتونستم از جام بلند شم 😭و..تنها تصویری که دیدم چشمای پر از اشک جیمین بود..
جیمین : وقتی که ا/ت به هوش اومد انگار دوباره احساس زنده بودن کردم و از شدت خوشحالی محکم بقلش کردم 😭..و ل🖤بام رو محکم روی لبا🖤ش کوبوندم و لباش رو عمیق میبوسیدم جوری که انگار با بوسیدن لبا🖤ش تشنگیم بر طرف می شد ❤️.. ا/ت : تا خواستم حرفی بزنم دیدم که جیمین لباش رو رو لبام گذاشت 🖤.. سعی کردم که لبام رو که بین لباش اسیر شده بود رو ازاد کنم ولی انگار تقلا کردم برای ازاد شدن لبام بی فایده بود 😓...داشت با ولع و عمیق میبوسید ❤️ طوری که انگار اینطوری تشنگیش بر طرف میشه..جیمین : بالاخره لبام رو از لبای شیرین ا/ت جدا کردم و... پایان پارت 4😐💔..
خودم میدونم صحنه احساسی تمومش کردم خواستم یکم از منحرفیتون کم شه😐💔 ولی منحرفان اعظم بهتره برید چشاتون رو با اسید بشورید😂💔...و تا پارت بعد تو خماری به سر ببرید😐😐😐 چون پارت بعد اعضا قراره وارد داستان بشن😌😌..#ادمین-مردم-ازاری-داره😐✌️💔...
لایک فراموش نشه 🙃🖤✨
۲۳.۳k
۲۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.