عشق ویرانگر پارت ۲۷
کوک دوباره شروع کرد
°اگه میدونستم انقدر لباسات خوشگله قبل تهیونگ اقدام به ازدواج میکردم
بعد گفتن این حرفش رفت پشت تهیونگ چی فقط لباسام بهش حرصی نگاه کردم و گفتم
لباسام یعمی فقط لباسام
خواستم بدوم که لباسم مانع. میشد و نمیتونستم درست بدوم
حیف حیف لباسم نمیزاره اگر نه میومدم میکشتمت
جدی و محکم اومد جلوم وایستاد
°مطمئن باش اگه لباستم بزاره نمیتونی منو بزنی خانوم کوچولو
حرصی یه قدم رفتم جلو
اینجوری فکر میکنی ؟
اومد روبه روی صورتم و خم شد سمتم که باعث شد به قدم برم عقب تر
°اوهوم خانوم خانوم کوچولو
بهترین موقعیت بود سریع دستمو انداختم دور گردنشو و گوشش و گرفتم که اخش رفت هوا
چی گفتی اقای جئون به من گفتی خانوم کوچولو به من گفتی نمیتونم بزنمت
با درد حرف زد
°من نمیخوام بزنمت اگر نه که میتونم
میبینم
داشتم اذیتش میکردم که تهیونگ جدامون کرد
_ساکت شین یه دقیقه
منکه کاری نکردم همش اون....
با نگاه عصبی تهیونگ جلو دهنم گرفتم و بستمش کوک رفت پشت تهیونگ
°زنت خیلی وحشیه وحشی
وحشی اخرشو داد زد حرصی بهش نگاه کردم که تهیونگ. اومد دستمو گرفت و بردم سمت در هنوز تا خواستم برم بیرون یهو تهیونگ کتشو در اورد و انداخت رو شونه هام و راه افتاد بهش نگاه کردم کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید و کروات مشکی چرا انقدر رسمی به کوک نگاه انداختم که اونم همینجوری پوشیده بود موهاشم مثل همیشه مرتب
°چیه چرا نگاه میکنی
هیچی میخواستم ببینم چجوری میتونم بکشمت
برگشتم و به راهم ادامه دادم که صدای کوک که گفت بوه پرو بلند شد رفتم توی ماشین کنار تهیونگ به اجبار نشستم فکر کردم الان کوک میاد ولی راننده اومد با تعجب به تهیونگ زل زدم
پسسس ... کوک..
_با ماشین خودش میاد رانندمون که نیست
برگشت سمتم و جدی گفت
_هست
...ن..نه
راه افتادیم بعد یک ساعت رسیدیم به عمارتی که مهمونی بود پیاده شدم هنوز کت تهیونگ روی شونه هام بود ساعتم نگاه کردم ساعت ۸نشون میداد کت تهیونگ از روی شونه هام برداشتم و به سمتش گرفتم
بیا نمیخوای که بدون این بری تو ...میخوای؟
عصبی به لباسم نگاه کرد
_مجبور بودی این لباس بپوشی
لباسم چشه پوشیده تر از این مگه چیه تازه به نظرم از لباس اون مهمونی کذایی اون شبم خیلی پوشیده تره
یکم رفت تو فکر بعد عصبی بهم نگاه کرد و زیر لب غرید
_کذایی؟(پوزخند)
پس چی نکنه فکر میکنی الان میگم شب ارزوهام ؟
عصبی بهم خیره سد بعد دستمو کشید که باعث شدم برم سمتش عصبی بهم نگاه میکرد و تند تند نفس میکشید و این زندیکی باعث میشد نفساش بخوره به صورتم مچ دستم و گرفته بود و باعث میشد درد بگیره تقلا میکردم که ولم کنه ولی نمیشد که بعد ۱ مین یهو صورتش از حالت عصبی به حالت خندون در اومد تعادل روانی نداره؟
لایک۱۹
۳۰ کامنت
°اگه میدونستم انقدر لباسات خوشگله قبل تهیونگ اقدام به ازدواج میکردم
بعد گفتن این حرفش رفت پشت تهیونگ چی فقط لباسام بهش حرصی نگاه کردم و گفتم
لباسام یعمی فقط لباسام
خواستم بدوم که لباسم مانع. میشد و نمیتونستم درست بدوم
حیف حیف لباسم نمیزاره اگر نه میومدم میکشتمت
جدی و محکم اومد جلوم وایستاد
°مطمئن باش اگه لباستم بزاره نمیتونی منو بزنی خانوم کوچولو
حرصی یه قدم رفتم جلو
اینجوری فکر میکنی ؟
اومد روبه روی صورتم و خم شد سمتم که باعث شد به قدم برم عقب تر
°اوهوم خانوم خانوم کوچولو
بهترین موقعیت بود سریع دستمو انداختم دور گردنشو و گوشش و گرفتم که اخش رفت هوا
چی گفتی اقای جئون به من گفتی خانوم کوچولو به من گفتی نمیتونم بزنمت
با درد حرف زد
°من نمیخوام بزنمت اگر نه که میتونم
میبینم
داشتم اذیتش میکردم که تهیونگ جدامون کرد
_ساکت شین یه دقیقه
منکه کاری نکردم همش اون....
با نگاه عصبی تهیونگ جلو دهنم گرفتم و بستمش کوک رفت پشت تهیونگ
°زنت خیلی وحشیه وحشی
وحشی اخرشو داد زد حرصی بهش نگاه کردم که تهیونگ. اومد دستمو گرفت و بردم سمت در هنوز تا خواستم برم بیرون یهو تهیونگ کتشو در اورد و انداخت رو شونه هام و راه افتاد بهش نگاه کردم کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید و کروات مشکی چرا انقدر رسمی به کوک نگاه انداختم که اونم همینجوری پوشیده بود موهاشم مثل همیشه مرتب
°چیه چرا نگاه میکنی
هیچی میخواستم ببینم چجوری میتونم بکشمت
برگشتم و به راهم ادامه دادم که صدای کوک که گفت بوه پرو بلند شد رفتم توی ماشین کنار تهیونگ به اجبار نشستم فکر کردم الان کوک میاد ولی راننده اومد با تعجب به تهیونگ زل زدم
پسسس ... کوک..
_با ماشین خودش میاد رانندمون که نیست
برگشت سمتم و جدی گفت
_هست
...ن..نه
راه افتادیم بعد یک ساعت رسیدیم به عمارتی که مهمونی بود پیاده شدم هنوز کت تهیونگ روی شونه هام بود ساعتم نگاه کردم ساعت ۸نشون میداد کت تهیونگ از روی شونه هام برداشتم و به سمتش گرفتم
بیا نمیخوای که بدون این بری تو ...میخوای؟
عصبی به لباسم نگاه کرد
_مجبور بودی این لباس بپوشی
لباسم چشه پوشیده تر از این مگه چیه تازه به نظرم از لباس اون مهمونی کذایی اون شبم خیلی پوشیده تره
یکم رفت تو فکر بعد عصبی بهم نگاه کرد و زیر لب غرید
_کذایی؟(پوزخند)
پس چی نکنه فکر میکنی الان میگم شب ارزوهام ؟
عصبی بهم خیره سد بعد دستمو کشید که باعث شدم برم سمتش عصبی بهم نگاه میکرد و تند تند نفس میکشید و این زندیکی باعث میشد نفساش بخوره به صورتم مچ دستم و گرفته بود و باعث میشد درد بگیره تقلا میکردم که ولم کنه ولی نمیشد که بعد ۱ مین یهو صورتش از حالت عصبی به حالت خندون در اومد تعادل روانی نداره؟
لایک۱۹
۳۰ کامنت
۷.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.