پارت هشتم
پارت هشتم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
با حرص ی زبون ی متریمو براش دراوردم و با خودم عهد بستم ک کاری کنم ک بخاطر این حرفش پشیمون بشه
ی دییقه بعد کوک اومد و همه ب صف وایسادن
مگی: وای هلو اومد
_زهرمار..خاک تو سرت ک آدم نمیشی..صدبار بهت گفتم اینجوری جلو یه پسر وا نده..ولی کو گوش شنوا؟
جونگ کوک با یه تیشرت مشکی جذب که سیکس پکاشو نشون میداد و با ی شلوار ورزشی مشکی پوشیده بود..بوی ادکلنش ک تولید کنندش خودش بود همه جا پیچیده بود
کوک: سلام خوشگلا...منو ک میشناسین...ب خونه خودتون خوش اومدین ... خودتونو ی بار دیگه معرفی کنین
یکی یکی با همه دست داد و وقتی ب سوفیا رسید..سوفیا ب دست دادن اکتفا نکرد و گفت
سوفیاخیلی مظلوم: میشه شمارو ببوسم؟
کوک: البته
سوفیا لبای کوک رو ب مدت طولانی بوسید..هممون با تعجب و چشمای اندازه توپ گلف نگاش میکردیم البته ب غیر از من ک نگاشون نمیکردم و خیلی نامحسوس مگی رو میپاییدم ک دیدم دستاش داره میلرزه..دستاشو گرفتم ک سردی دستاشو تا عمق مغزم احساس کردم ..وقتی نوبت ب مگی رسید با مگی خیلی گرم احوال پرسی کرد و بعدش نوبت من شد گفت
کوک: به به خوشگل خانوم..هموطن..تو دوس نداری منو ببوسی..من بشدت استقبال میکنماا
نیشخندی زدم و گفتم
_شمارو ک نه..ولی بیسکوییتای خوشمزه و شکلاتیتونو حاضرم تا عمر دارم مزه مزه کنم..و اون چیپسای مزه دار و خامه ایی
جونگ کوک درحالیکه شیطنت تو حرفاش موج میزد گفت : مزه لبای من در مقابل اونا هیچه
_ن من با دهنی و دست خورده دیگران کاری ندارم
جونگ کوک :تو خیلی شیطونی آدمو حسابی تحریک میکنه....که.....نفر اول حرفت کنه و ب ریشت بخنده
همه با این حرف، زدن زیر خنده..مخصوصا سوفیا ک بیشتز از همه خندیدم..حسابی ضایع شدم ولی من آدمی نبودم ک ب این راحتی ببازم
رفتم نزدیک کوک شدم ک چشمای تیله اییش از شدت تعجب درشت شد رفتم و یقه ی تیشرتشو تو مشتم گرفتم و چشامو خمار کردم و گفتم
_با کمال میل...عسلم...من اومدم اینجا...تا از یه تعطیلات مجانی لذت ببرم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
با حرص ی زبون ی متریمو براش دراوردم و با خودم عهد بستم ک کاری کنم ک بخاطر این حرفش پشیمون بشه
ی دییقه بعد کوک اومد و همه ب صف وایسادن
مگی: وای هلو اومد
_زهرمار..خاک تو سرت ک آدم نمیشی..صدبار بهت گفتم اینجوری جلو یه پسر وا نده..ولی کو گوش شنوا؟
جونگ کوک با یه تیشرت مشکی جذب که سیکس پکاشو نشون میداد و با ی شلوار ورزشی مشکی پوشیده بود..بوی ادکلنش ک تولید کنندش خودش بود همه جا پیچیده بود
کوک: سلام خوشگلا...منو ک میشناسین...ب خونه خودتون خوش اومدین ... خودتونو ی بار دیگه معرفی کنین
یکی یکی با همه دست داد و وقتی ب سوفیا رسید..سوفیا ب دست دادن اکتفا نکرد و گفت
سوفیاخیلی مظلوم: میشه شمارو ببوسم؟
کوک: البته
سوفیا لبای کوک رو ب مدت طولانی بوسید..هممون با تعجب و چشمای اندازه توپ گلف نگاش میکردیم البته ب غیر از من ک نگاشون نمیکردم و خیلی نامحسوس مگی رو میپاییدم ک دیدم دستاش داره میلرزه..دستاشو گرفتم ک سردی دستاشو تا عمق مغزم احساس کردم ..وقتی نوبت ب مگی رسید با مگی خیلی گرم احوال پرسی کرد و بعدش نوبت من شد گفت
کوک: به به خوشگل خانوم..هموطن..تو دوس نداری منو ببوسی..من بشدت استقبال میکنماا
نیشخندی زدم و گفتم
_شمارو ک نه..ولی بیسکوییتای خوشمزه و شکلاتیتونو حاضرم تا عمر دارم مزه مزه کنم..و اون چیپسای مزه دار و خامه ایی
جونگ کوک درحالیکه شیطنت تو حرفاش موج میزد گفت : مزه لبای من در مقابل اونا هیچه
_ن من با دهنی و دست خورده دیگران کاری ندارم
جونگ کوک :تو خیلی شیطونی آدمو حسابی تحریک میکنه....که.....نفر اول حرفت کنه و ب ریشت بخنده
همه با این حرف، زدن زیر خنده..مخصوصا سوفیا ک بیشتز از همه خندیدم..حسابی ضایع شدم ولی من آدمی نبودم ک ب این راحتی ببازم
رفتم نزدیک کوک شدم ک چشمای تیله اییش از شدت تعجب درشت شد رفتم و یقه ی تیشرتشو تو مشتم گرفتم و چشامو خمار کردم و گفتم
_با کمال میل...عسلم...من اومدم اینجا...تا از یه تعطیلات مجانی لذت ببرم
۴.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳