🍷ارباب و برده🩸
حاضر شدیم و ماشین روشن کردم و دیدم ات هم اومد و توی ماشین نشست
ته: اوف چه بیبی خوشگلی دارم
ات: ته دیر میشه ها
ته: باشه(لبخند)
بعد رفتیم کوک رو هم برداشتیم ( باهم سلام کردن)
کوک: کجا بریم
ات: شهر بازی
کوک: شوخیه خوبی بود
ته: میریم شهر بازی
کوک: اما ته ما نمیتونیم زیاد جلوی چشم مردم باشیم مخصوصا تو شهر بازی یادت رفته ما مافیا هستیم
ته:( به کوک چشمام رو سفید کردم که بفهمه ات درمورد این موضوع چیزی نمیدونه)
ات:(وقتی این حرف کوک رو شنیدم خشک شدم یعنی من.. ته.. مافیا... ولی به خودم نیاوردم
ته: اشکال نداره
بعد رسیدیم به شهر بازی
من و کوک ماسک هامون رو زدیم و من هم از دست ات گرفتم
ته: از پیشم جم نمیخوری
ات: باش
بعد رفتیم یه عالمه خوشگذروندیم و خوراکی هم خوریم خلاصه خیلی خوش گذشت
کوک: ته من ماشین رو روشن کردم
ته: اومدم
بعد رفتیم سوار شدیم
ات: مرسی از هر دوتاتون
بعد چند مین به عمارت کوک رسیدیم
کوک: بای بای
ته:خدافظ
کوک رفت
ته در حال رانندگی بود
ات: ته
ته: بله
ات: اون دختره سارینا که میگفتی
ته: ....
ات: اون عکساش رو تو یه اتاق دیدم
ته ماشین رو جلوی یک دره یا همون پرتگاه نگه داشت
ته: تو چرا رفتی تو اون اتاق
ات: من...
ته پیاده شد و ات رو هم پیاده کرد و از موهاش گرفت و کشید بیرون
ات: اییییی، تههه،لطفا، بسهه،دردم میاد
و ات افتاد زمین
ته اونجا از گردن ات گرفت و داشت خفش میکرد
ات: تهه.. کمکک.بسهه
ته: تو چطور جرات کردی بری تو اون اتاق
ات : ایییییییی( گریه)
وبعد ته دستش رو ول کرد و رفت تو ماشین نشست و حرکت کرد و رفت
ات: نه ته منو ول نمیکنه( گریه)
داشت بارونه شدیدی میبارید و رعد و برگ میومد و من هم گریه میکردم که یهو دیدم کسی داره صدام میزنه
ته: اوف چه بیبی خوشگلی دارم
ات: ته دیر میشه ها
ته: باشه(لبخند)
بعد رفتیم کوک رو هم برداشتیم ( باهم سلام کردن)
کوک: کجا بریم
ات: شهر بازی
کوک: شوخیه خوبی بود
ته: میریم شهر بازی
کوک: اما ته ما نمیتونیم زیاد جلوی چشم مردم باشیم مخصوصا تو شهر بازی یادت رفته ما مافیا هستیم
ته:( به کوک چشمام رو سفید کردم که بفهمه ات درمورد این موضوع چیزی نمیدونه)
ات:(وقتی این حرف کوک رو شنیدم خشک شدم یعنی من.. ته.. مافیا... ولی به خودم نیاوردم
ته: اشکال نداره
بعد رسیدیم به شهر بازی
من و کوک ماسک هامون رو زدیم و من هم از دست ات گرفتم
ته: از پیشم جم نمیخوری
ات: باش
بعد رفتیم یه عالمه خوشگذروندیم و خوراکی هم خوریم خلاصه خیلی خوش گذشت
کوک: ته من ماشین رو روشن کردم
ته: اومدم
بعد رفتیم سوار شدیم
ات: مرسی از هر دوتاتون
بعد چند مین به عمارت کوک رسیدیم
کوک: بای بای
ته:خدافظ
کوک رفت
ته در حال رانندگی بود
ات: ته
ته: بله
ات: اون دختره سارینا که میگفتی
ته: ....
ات: اون عکساش رو تو یه اتاق دیدم
ته ماشین رو جلوی یک دره یا همون پرتگاه نگه داشت
ته: تو چرا رفتی تو اون اتاق
ات: من...
ته پیاده شد و ات رو هم پیاده کرد و از موهاش گرفت و کشید بیرون
ات: اییییی، تههه،لطفا، بسهه،دردم میاد
و ات افتاد زمین
ته اونجا از گردن ات گرفت و داشت خفش میکرد
ات: تهه.. کمکک.بسهه
ته: تو چطور جرات کردی بری تو اون اتاق
ات : ایییییییی( گریه)
وبعد ته دستش رو ول کرد و رفت تو ماشین نشست و حرکت کرد و رفت
ات: نه ته منو ول نمیکنه( گریه)
داشت بارونه شدیدی میبارید و رعد و برگ میومد و من هم گریه میکردم که یهو دیدم کسی داره صدام میزنه
۲۰.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.