𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴³
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴³
کانگجون و پدر هان اومدن پدر هان گفت : فکر نمیکردمهمخونمبخواد امشب دشمنم باشه . هان: ببخشید پدر ولی شما داریناشتباه ترین راه رو انتخاب میکنید چاره نداشتم . پدرش: ساکت ( با داد ) . کانگ جون: امروز انتقام میگیرم ازت منبه توپناه بردماما تو منو لو دادی و زندگیم نابود شد هوسوک با کشتنت دلمخنکمیشه .حجم حرفاشون برام سنگین بود هوسوکوقتی فهمید نمیتونه با حرف حلش کنه اعلام کرد تک تیرانداز ها یی کهتو بوته جمع شدهبودن شروع کردن تیر اندازی تیر هامو پر کردم.....
هوسوک ویو:
همونطور کع پیش بینی میکردم برد به ما هست با چیز داغی که روی پیشونیم اومد از فکر در اومدم و با صدای کسی که تفنگ رو گذاشته بود دلم ریخت + اسلحه هاتون رو بزارین کنار واگرنه اربابتون کشته میشه . هان: ها..ها...ری . همه با تعجب بهمون نگاه میکردن کانگ جون یه نیشخند زد . £ هاری....تو....تو + درسته من از همون اول جاسوس بودم و دستیار کانگ جون اونموقع که بادیگاردها اومدن و گفتن دستیار رئیس هستم درست گفتن _ هاری تو نیستی + خودمم . اسلحه رو انداختم رو زمین + شرمنده اما من نمیتونم این کارو بکنم . تفنگ همه سمتش بود _ تفنگ هاتون رو بندازید( باداد ) . کانگ جون: عقبنشینی کنید . هاری داشت میرفت هیونا دستش رو گرفت و گفت ¥ بگو ایناحقیقت نداره + حقیقت قشنگ واضح هست در ضمن هوسوکبچه ات تو بیمارستانه جینه . هان: تو کی زایمان کردی . لیا : خره بچه اش افتاد خدا رو شکر سالم اومد بیرون. با لبخند گفتم+ ازش خوبمراقبت کنین . لیا دستشروگرفت وگفت : هاری هنوز وقت داری برگردی _ بزارید بره جای خائن بین ما نیست ( با داد ) سرش رو کمی کج کرد به معنی همینی که من میگم......
هایبای....
چونایناهاخیلیحساسهدوستدارمفشاربقولیداماپارتبعدیهممیزارمبخاطرچندروزنبودنماین پارتکهکمه
کانگجون و پدر هان اومدن پدر هان گفت : فکر نمیکردمهمخونمبخواد امشب دشمنم باشه . هان: ببخشید پدر ولی شما داریناشتباه ترین راه رو انتخاب میکنید چاره نداشتم . پدرش: ساکت ( با داد ) . کانگ جون: امروز انتقام میگیرم ازت منبه توپناه بردماما تو منو لو دادی و زندگیم نابود شد هوسوک با کشتنت دلمخنکمیشه .حجم حرفاشون برام سنگین بود هوسوکوقتی فهمید نمیتونه با حرف حلش کنه اعلام کرد تک تیرانداز ها یی کهتو بوته جمع شدهبودن شروع کردن تیر اندازی تیر هامو پر کردم.....
هوسوک ویو:
همونطور کع پیش بینی میکردم برد به ما هست با چیز داغی که روی پیشونیم اومد از فکر در اومدم و با صدای کسی که تفنگ رو گذاشته بود دلم ریخت + اسلحه هاتون رو بزارین کنار واگرنه اربابتون کشته میشه . هان: ها..ها...ری . همه با تعجب بهمون نگاه میکردن کانگ جون یه نیشخند زد . £ هاری....تو....تو + درسته من از همون اول جاسوس بودم و دستیار کانگ جون اونموقع که بادیگاردها اومدن و گفتن دستیار رئیس هستم درست گفتن _ هاری تو نیستی + خودمم . اسلحه رو انداختم رو زمین + شرمنده اما من نمیتونم این کارو بکنم . تفنگ همه سمتش بود _ تفنگ هاتون رو بندازید( باداد ) . کانگ جون: عقبنشینی کنید . هاری داشت میرفت هیونا دستش رو گرفت و گفت ¥ بگو ایناحقیقت نداره + حقیقت قشنگ واضح هست در ضمن هوسوکبچه ات تو بیمارستانه جینه . هان: تو کی زایمان کردی . لیا : خره بچه اش افتاد خدا رو شکر سالم اومد بیرون. با لبخند گفتم+ ازش خوبمراقبت کنین . لیا دستشروگرفت وگفت : هاری هنوز وقت داری برگردی _ بزارید بره جای خائن بین ما نیست ( با داد ) سرش رو کمی کج کرد به معنی همینی که من میگم......
هایبای....
چونایناهاخیلیحساسهدوستدارمفشاربقولیداماپارتبعدیهممیزارمبخاطرچندروزنبودنماین پارتکهکمه
۳۷.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.