«عشق حقیق»پارت9

از دید کوک
تو شک بودم
که یهو جیهوپ از اتاق اومد بیرون
کوک:چچ…..چی چی…چیشد؟
جیهوپ:نگران نباش کوک حالش خوبه
هوفی کشیدم
جیهوپ:تا یکی دو ساعت دیگه تو این اتاق میمونه بعد اگه اتفاقی نیفتاد میبریم اتاق دیگه و این دارو ها هم بخر…………«حالا یه دارویی دیگه»
کوک:باشه
جیهوپ رفت
که گوشی جیمین زنگ زد
جیمین:الو چییی چی میگی باشه اومدم
جیمین:جین بلند شو باید بریم زود باش
جین:اه ول کن جیمین بزار یکم استراحت کنم
جیمین:جین شوخی ندارم بلند شو«با داد»
جین:سر من داد نزنا«با دادی بلند»
کوک:بسه چخبرتونه
تهیونگ که رفته بود دارو های ا/ت رو بگیره اومد
تهیونگ:بس کنید صداتون تو کل بیمارستان پخش شده چیشده
جیمین:راکی به کارخانه حمله کرده و لینو و لیسا هم به عمارت کوک
کوک:لعنتی
جیمین:کوک آروم باش تو پیش ا/ت باش منو جین میریم کارخانه
تهیونگ تو هم برو عمارت کوک
تهیونگ:اوکی
جین و جیمین و تهیونگ رفتن فقط من موندم
ا/ت رو هم بردن اتاق دیگه رفتم اتاق
رفتم کنار تختش نشستم و دستم گزاشتم زیر چونم و زیباییش رو تماشا کردم حتی تو خواب هم خوشگل بود یهو قلبم شروع کرد به شروع به تپیدن سریع کرد
محو زیباییش بودم که نفهمیدم کی خوابم برد