تو رستوران داشتی برای خودت کار های شب رو تموم میکردی تا ب
تو رستوران داشتی برای خودت کار های شب رو تموم میکردی تا برق های رستوران رو خاموش کنی کارت تموم شد و می خواستی بری که یک صدای باز شدن درب مغازه شنیدی .+ من که در مغازه رو قفل کرده بودم پس این صدای چی بود یک سایهی یک مرد بلند قد با کت و شلوار بلند به سمت آشپز خونه می رفت و تو ترسیده بودی از ترس دستات می لرزید و دندونات به هم می خود و نگاهی متعجب به خودت گرفته بودی و با ترس نگاه می کردی و نمی تونستی از اون صحنهی ترسناک که قرار چه اتفاقی برات بیفته نگاه می کردی و یک لحضه سایهی یک تفنگ که دست اون مرد بود افتاد و تو از ترس نزدیک بود گریه کنی به طرف در دویدی ولی یک دفعه پات به یک سطل ذباله که پشت پات بود خورد و صدا تو کل رستوران پیچید و اون سایهی اون مرد از اون صدا محو شد و تو ترسیدی گلوت از استرس خشک شده بود و اون مرد در اتاق رو باز کرد ...
۳.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.