آسمان من و تو پارت ۱۲
ات: هوی تو من واسه ی چی اینجام؟ ولم کن
ته: ولت کنم؟! تازه اومدی که
ات: برو بابا میخوام برم همین الان ولم کن
ته: تو مثل اینکه نمیدونی داری با کی حرف میرنی؟!
اات: چرامیدونم با یک عوضی( دوستان این فقط فیک)
که یهو بهم سیلی زد
ته: من بزرگترین مافیای جهانم بعد تو میای بهم میگی عوضی؟! کور خوندی
ات: چ...ی
ته: همین که شنیدی از این در که رفتی بیرون میری پیش اجوما اون بهت تمام قوانین و میگه
ات: من تا کی اینجام؟! برا چی اینجام
ته: تا وقتی بمیری به عنوان برده ی من میمونی
ات: اما
ته: همین که شنیدی(داد)
ته رفت بیرون و که یک خانم اومد جلوم
اجوما : من اجوما هستم امیدوارم اینجا تلف نشی
ته: ای خدا
اجوما دستم و باز کرد و جاهایی که باید بدونم و بهم توضیح داد که چه جور جایی هستن و اینکه چه قوانین داره اینجا یک لباس بهم داد و منم پوشیدم و جا هایی که اجوما بهم گفت و تمیز کردم
شب:
ته : اجوماااا
اجوما: جانم قربان
ته: من و اعضا داریم میریم عملیات مراقب باش کسی جز من یا اعضا از در این خونه داخل نیاد
اجوما : چشم
ته: ات
ات: بله؟
ته: کتمو بیار
ات: چشم
رفتم کت شو آوردم گفت تنم کن و منم تنش کردم
ات ویو:
وقتی رفت نگرانش شدم نمیدونم چرا از وقتی دیدمش حس میکنم بینمون چیزی بود
۳ ساعت بعد
ات ویو
هنوز نخوابیده بودم نگرانش بودم
که در زدن
سریع رفتم سمت در و باز کردم
که ته با دست خونی اومد داخل
ات: خاک به سرم چی شد؟؟؟
ته: مگه مهمه؟!
ات: آره مهمه معلوم که مهمه
ته: برو تو هم مثل بقیه ای
ات: نمیرم بیا اینجا ببینم
زیر بغلش و گرفتم
اولش مواقمت میکرد ولی بالاخره راضی شد
رفتم بالا و تمام وسایل دکتری رو از توی کشو برداشتم
فردا صبح
ات ویو: تا صبح چشم رو هم نزاشتم و ازش مراقبت کردم
که آروم چشمام و باز کرد
ته: آخ
ات: آروم آروم
ته: مرسی که دیشب نجاتم دادی
ات: خواهش میکنم
بهش یک لبخند زدم ولی یهو
خماری
ته: ولت کنم؟! تازه اومدی که
ات: برو بابا میخوام برم همین الان ولم کن
ته: تو مثل اینکه نمیدونی داری با کی حرف میرنی؟!
اات: چرامیدونم با یک عوضی( دوستان این فقط فیک)
که یهو بهم سیلی زد
ته: من بزرگترین مافیای جهانم بعد تو میای بهم میگی عوضی؟! کور خوندی
ات: چ...ی
ته: همین که شنیدی از این در که رفتی بیرون میری پیش اجوما اون بهت تمام قوانین و میگه
ات: من تا کی اینجام؟! برا چی اینجام
ته: تا وقتی بمیری به عنوان برده ی من میمونی
ات: اما
ته: همین که شنیدی(داد)
ته رفت بیرون و که یک خانم اومد جلوم
اجوما : من اجوما هستم امیدوارم اینجا تلف نشی
ته: ای خدا
اجوما دستم و باز کرد و جاهایی که باید بدونم و بهم توضیح داد که چه جور جایی هستن و اینکه چه قوانین داره اینجا یک لباس بهم داد و منم پوشیدم و جا هایی که اجوما بهم گفت و تمیز کردم
شب:
ته : اجوماااا
اجوما: جانم قربان
ته: من و اعضا داریم میریم عملیات مراقب باش کسی جز من یا اعضا از در این خونه داخل نیاد
اجوما : چشم
ته: ات
ات: بله؟
ته: کتمو بیار
ات: چشم
رفتم کت شو آوردم گفت تنم کن و منم تنش کردم
ات ویو:
وقتی رفت نگرانش شدم نمیدونم چرا از وقتی دیدمش حس میکنم بینمون چیزی بود
۳ ساعت بعد
ات ویو
هنوز نخوابیده بودم نگرانش بودم
که در زدن
سریع رفتم سمت در و باز کردم
که ته با دست خونی اومد داخل
ات: خاک به سرم چی شد؟؟؟
ته: مگه مهمه؟!
ات: آره مهمه معلوم که مهمه
ته: برو تو هم مثل بقیه ای
ات: نمیرم بیا اینجا ببینم
زیر بغلش و گرفتم
اولش مواقمت میکرد ولی بالاخره راضی شد
رفتم بالا و تمام وسایل دکتری رو از توی کشو برداشتم
فردا صبح
ات ویو: تا صبح چشم رو هم نزاشتم و ازش مراقبت کردم
که آروم چشمام و باز کرد
ته: آخ
ات: آروم آروم
ته: مرسی که دیشب نجاتم دادی
ات: خواهش میکنم
بهش یک لبخند زدم ولی یهو
خماری
۴۵.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.