عشق یهوییpart 36
رفتم بیدارش کنم دیدم بیدار نمیشه وای خدا کاش چیزیش نشده باشه
رفتم لباسام رو عوض کردم و بعدش رفتم ا/ت رو بردم از پله اتاق ها پایین بعدش رفتم سوار ماشین ا/ت رو گذاشتم روی صندلی جلو و روبه بیمارستان حرکت کردم وقتی رسیدیم اونجا پیادش کردم و بعدش تخت رو اوردن ا/ت رو گذاشتیم روش و بعدش رفتن تو اتاق عمل کنارم صندلی بود نشستم منتظر موندم کاشکی ا/ت خوب بشه ا/ت من قوی اون خوب میشه اون میتونه اون بیدارمیشه چند دقیقه بعد یک پرستار اومد بیرون گفت که:همسرتون چطور براش اتفاق افتاد منم براش توضیح دادم وازش پرسیدم که خوب میشه وگفت تمام تلاش خودمون رو میکنیم
*پایان*
رفتم لباسام رو عوض کردم و بعدش رفتم ا/ت رو بردم از پله اتاق ها پایین بعدش رفتم سوار ماشین ا/ت رو گذاشتم روی صندلی جلو و روبه بیمارستان حرکت کردم وقتی رسیدیم اونجا پیادش کردم و بعدش تخت رو اوردن ا/ت رو گذاشتیم روش و بعدش رفتن تو اتاق عمل کنارم صندلی بود نشستم منتظر موندم کاشکی ا/ت خوب بشه ا/ت من قوی اون خوب میشه اون میتونه اون بیدارمیشه چند دقیقه بعد یک پرستار اومد بیرون گفت که:همسرتون چطور براش اتفاق افتاد منم براش توضیح دادم وازش پرسیدم که خوب میشه وگفت تمام تلاش خودمون رو میکنیم
*پایان*
۳۷.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.