My wild mafia پارت 5
شب شده بود احتمالا همه خواب بودن رفتم پایین دیدم اجوما هنوز بیداره
اههه گندش بزنن رفتم پیشش
ات: اجوماااااا
اجوما: جانم دخترم
ات: میشه کمکم کنی از اینجا برم
اجوما: اتتتت میخوای ارباب بکشتت تو اخلاقشو نمیدونی تازه اومده اینحا پشیمون میشی
ات: تروخدا من از اینجا برم ک نمیتونه کاریکنه لطفاا🥺
اجوما: باشه ولی تمام عواقبش برای خودت
ات: میسیییی بوس بوس
با کمک اجوما تونستم از بادیگاردا رد بشیم اجوما گفت پشت عمارت ی در هست از اونجا میتونم برم
رفتم پشت عمارت درو باز کردم رفتم بیرون هوراااا ازادییییی ولی وسط جنگل بودم اشکال نداره میرم تا ب شهر برسم
جیمین
اه لعنتی لیونگ تمام محموله هارو ازمو دزدیده بود خیلی اعصاب خورد بود اون مهم ترین محموله بود برامون اوففف شیشه و... یسکیو برداشتم تا ته سر کشیدم نمیدونم این چندمین شیشه بود تلفنم زنگ خورد
جواب دادم یکی از بادیگاردا بود
جیمین: بلهه
بادیگارد: اا... ا. اقا
جیمین: د بنال دیگه
بادیگارد: خانم ات فرار کردن
جیمین چیی چطوری پس شما بی عرضه ها چ غلطی میکنین اونجا
بادیگارد: بخدا اصلا نفهمیدیم کی رفتن
جیمین: خفه شو بگردید دنبالش من اومدم باید تو عمارت باشن وگرنه خودم میکشمتون
بادیگارد: چشمم
ات فرار کرده هه دختره سرکشش با حرف بادیگارد خونم بجوش اومد خودم ات میکشمش
سوار ماشین شدم با سرعت زیاد میرفتم نزدیک عمارت بودم ک تو جنگل چیزی دیدم وایسادم اون خود ات بود عصبی شدم پیداه شدم رفتم سمتش
ات
انگار ی جاده میدیدم هوراا عگه جاده رو بگیرمو برم میرسم ب شهر
ی ماشین اومد ازش ی نفر پیدا شد زیاد معلوم نبود ب راهم ادامه داد ک با سر رفتم تو ی چیز سفت سرمو بالا اوردم دیدم جیمینه قلبم وایساد خیلی ترسناک شده بود
دستمو گرفت کشوند سمت ماشین
ات: ای دستم ولم کنن ایی
جیمین: خفهه شوووگرنه خودم خفت میکنم
چیزی نگفتم نشستم تو ماشین اروم اشک میریختم رسیدیم ب عمارت پیداه شد اومد دست منو میکشید
همه منو نگاه میکردن چند تا پسرم بودن نمیدونستم کین
رفتیم سمت ی اتاقی درشو باز کرد کلی وسایل توش بود منو برد سمت تخت دستمو با ی زنجیر بست ب تختش
پارت بعد اسماته اگه دوست ندارید نخونید لطفا گزارشم نکنید 🙃😝
اههه گندش بزنن رفتم پیشش
ات: اجوماااااا
اجوما: جانم دخترم
ات: میشه کمکم کنی از اینجا برم
اجوما: اتتتت میخوای ارباب بکشتت تو اخلاقشو نمیدونی تازه اومده اینحا پشیمون میشی
ات: تروخدا من از اینجا برم ک نمیتونه کاریکنه لطفاا🥺
اجوما: باشه ولی تمام عواقبش برای خودت
ات: میسیییی بوس بوس
با کمک اجوما تونستم از بادیگاردا رد بشیم اجوما گفت پشت عمارت ی در هست از اونجا میتونم برم
رفتم پشت عمارت درو باز کردم رفتم بیرون هوراااا ازادییییی ولی وسط جنگل بودم اشکال نداره میرم تا ب شهر برسم
جیمین
اه لعنتی لیونگ تمام محموله هارو ازمو دزدیده بود خیلی اعصاب خورد بود اون مهم ترین محموله بود برامون اوففف شیشه و... یسکیو برداشتم تا ته سر کشیدم نمیدونم این چندمین شیشه بود تلفنم زنگ خورد
جواب دادم یکی از بادیگاردا بود
جیمین: بلهه
بادیگارد: اا... ا. اقا
جیمین: د بنال دیگه
بادیگارد: خانم ات فرار کردن
جیمین چیی چطوری پس شما بی عرضه ها چ غلطی میکنین اونجا
بادیگارد: بخدا اصلا نفهمیدیم کی رفتن
جیمین: خفه شو بگردید دنبالش من اومدم باید تو عمارت باشن وگرنه خودم میکشمتون
بادیگارد: چشمم
ات فرار کرده هه دختره سرکشش با حرف بادیگارد خونم بجوش اومد خودم ات میکشمش
سوار ماشین شدم با سرعت زیاد میرفتم نزدیک عمارت بودم ک تو جنگل چیزی دیدم وایسادم اون خود ات بود عصبی شدم پیداه شدم رفتم سمتش
ات
انگار ی جاده میدیدم هوراا عگه جاده رو بگیرمو برم میرسم ب شهر
ی ماشین اومد ازش ی نفر پیدا شد زیاد معلوم نبود ب راهم ادامه داد ک با سر رفتم تو ی چیز سفت سرمو بالا اوردم دیدم جیمینه قلبم وایساد خیلی ترسناک شده بود
دستمو گرفت کشوند سمت ماشین
ات: ای دستم ولم کنن ایی
جیمین: خفهه شوووگرنه خودم خفت میکنم
چیزی نگفتم نشستم تو ماشین اروم اشک میریختم رسیدیم ب عمارت پیداه شد اومد دست منو میکشید
همه منو نگاه میکردن چند تا پسرم بودن نمیدونستم کین
رفتیم سمت ی اتاقی درشو باز کرد کلی وسایل توش بود منو برد سمت تخت دستمو با ی زنجیر بست ب تختش
پارت بعد اسماته اگه دوست ندارید نخونید لطفا گزارشم نکنید 🙃😝
۴۹.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.