کسی که خانوادم شد p39
( راوی ویو)
پسرک غرق عروسک خوابیده ی روبه روش شده بود اونقدری که حتی متوجه ی صدای قدم های محکم مرد افسار گسیخته ی پشت سرش نشده بود.....مرد با قیافه ای که در خونسرد نشون دادنش چندان موفق نبود پشت پسرک زانو زده ی جلوی تاب ایستاد و سعی می کرد با دم های عمیق حجمی از عصبانیت ویران کننده اش را کم کند....
_ بهتره قبل از اینکه از زندگی پشیمونت کنم دستت و از اموال من بکشی!
پسر که تازه متوجه مردی که داخل صداش عصبانیت موج میزد شد از روی زانو هایش بلند شد و صاف ایستاد....در حالی که سعی میکرد پوزخندی رو به لب هاش بیاره به سمت مرد برگشت....
( علامت مرد یا همون ته ته @ )
@ معذرت می خوام...فکر نمیکردم این جواهری که بین ی عالمه دزد با بی کفایتی رها شده متعلق به شاهزاده جئون باشه....
مرد با هر حرف کنایه امیز پسر قرمز تر از قبل میشد....خودش هم میدونست....میدونست که ول کردن این دختر و نرفتن دنبالش ی اشتباه محضه.....اما جلوی اون همه خون اشام نمی شد کاری کرد چون فقط باعث حساسیت بیشتر اون کفتار صفت ها میشد....
پسر نگاهش و به دخترک غرق در خواب انداخت و برای عصبی کردن شاهزاده حرف هایی رو زد که خودش میدونست نقطه ضعف جدید اون مرده....
@ حیف شد...دلم می خواست بیشتر با این عروسک آشنایی پیدا کنم....اصلا از کجا معلوم...
برگشت به طرف مرد و با پوزخندی که تلاش های مرد رو برای خونسرد نشون دادنش به صفر میرسوند ادامه داد....
@ شاید بعد ها خودش برای بودن کنارم پیش قدم شد....
پسرک نفهمید....نفهمید با این حرفش چه اتیشی تو دل مرد درست کرد...نفهمید وگرنه هیچوقت چنین چیزی رو به زبون نمی اورد....
پسرک از کنار مرد مات زده رد شد...هنوز قدم اول رو برنداشته بود که یقه ی لباسش از پشت کشیده شد و مشتی تو صورتش فرود اومد که باعث حجوم خون به دهانش شد.....
وقتی خون توی دهانش را به سمتی تف کرد به سمت مرد برگشت...اما با دیدنش برای یک لحظه ماتش برد.....انتظار داشت مرد رو با صورتی که از خشم قرمز شده ببینه اما در کمال تعجب مرد رو با صورتی خونسرد تر از قبل دید و می تونست به راحتی اثرات سرمایی که چشمای مرد به بدنش میزد رو حس کنه....
_ این فقط ی هشدار بود بهتره جدیش بگیری
پسرک غرق عروسک خوابیده ی روبه روش شده بود اونقدری که حتی متوجه ی صدای قدم های محکم مرد افسار گسیخته ی پشت سرش نشده بود.....مرد با قیافه ای که در خونسرد نشون دادنش چندان موفق نبود پشت پسرک زانو زده ی جلوی تاب ایستاد و سعی می کرد با دم های عمیق حجمی از عصبانیت ویران کننده اش را کم کند....
_ بهتره قبل از اینکه از زندگی پشیمونت کنم دستت و از اموال من بکشی!
پسر که تازه متوجه مردی که داخل صداش عصبانیت موج میزد شد از روی زانو هایش بلند شد و صاف ایستاد....در حالی که سعی میکرد پوزخندی رو به لب هاش بیاره به سمت مرد برگشت....
( علامت مرد یا همون ته ته @ )
@ معذرت می خوام...فکر نمیکردم این جواهری که بین ی عالمه دزد با بی کفایتی رها شده متعلق به شاهزاده جئون باشه....
مرد با هر حرف کنایه امیز پسر قرمز تر از قبل میشد....خودش هم میدونست....میدونست که ول کردن این دختر و نرفتن دنبالش ی اشتباه محضه.....اما جلوی اون همه خون اشام نمی شد کاری کرد چون فقط باعث حساسیت بیشتر اون کفتار صفت ها میشد....
پسر نگاهش و به دخترک غرق در خواب انداخت و برای عصبی کردن شاهزاده حرف هایی رو زد که خودش میدونست نقطه ضعف جدید اون مرده....
@ حیف شد...دلم می خواست بیشتر با این عروسک آشنایی پیدا کنم....اصلا از کجا معلوم...
برگشت به طرف مرد و با پوزخندی که تلاش های مرد رو برای خونسرد نشون دادنش به صفر میرسوند ادامه داد....
@ شاید بعد ها خودش برای بودن کنارم پیش قدم شد....
پسرک نفهمید....نفهمید با این حرفش چه اتیشی تو دل مرد درست کرد...نفهمید وگرنه هیچوقت چنین چیزی رو به زبون نمی اورد....
پسرک از کنار مرد مات زده رد شد...هنوز قدم اول رو برنداشته بود که یقه ی لباسش از پشت کشیده شد و مشتی تو صورتش فرود اومد که باعث حجوم خون به دهانش شد.....
وقتی خون توی دهانش را به سمتی تف کرد به سمت مرد برگشت...اما با دیدنش برای یک لحظه ماتش برد.....انتظار داشت مرد رو با صورتی که از خشم قرمز شده ببینه اما در کمال تعجب مرد رو با صورتی خونسرد تر از قبل دید و می تونست به راحتی اثرات سرمایی که چشمای مرد به بدنش میزد رو حس کنه....
_ این فقط ی هشدار بود بهتره جدیش بگیری
۴۲.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.