°•The magic of love•° pt39
°•The magic of love•° pt39
جادوی عشق
(ویو ات)
امروز با بچه ها میخواستیم بریم کوه
صبح زود پاشدم و لباس مخصوص پوشیدم و راه افتادیم
رفتیم اون بالا بالا اونجا یه کلبه کوچیک بود...همه رفتن تو من میخواستم گیاه جمع کنم برای مامانم و جونگکوکم چون به این کار علاقه داشت اومد کمکم
که من یهو پام از یه سنگ گیر کرد داشتم میوفتادم که جونگکوک منو گرفت
چند ثانیه بهم خیره شده بود
که من اومدم اینور
&خوبی؟
+اوهوم خوبم...مرسی که گرفتیم
(ویو جیمین)
ات و کوک رفته بودن گیاه جمع کنن
نتونستم تنهاشون بزارم رفتم بیرون
داشتم در کلبه رو میبستم که دیدم ات تو بغل کوکه
چشام گرد شده بود و عصبانی بودم
+جیمین...تو هم اومدی کم...(میخاد بگه کمکمون که جیمین حرفشو قطع میکنه)
*چرا الان تو بغل جونگکوک بودی؟
+اها...من...
&بتوچه؟
*چون ات رو دوست دارم
+من پام از سنگ گیر کرد کوکم واسه اینکه نیوفتم منو گرفت
*خیلی خب...منم بهتون کمک میکنم
+اره عالیه
(ویو ات)
جیمین و جونگکوک داشت دعواشون میشد خوب شد توضیح دادم و جیمین راضی شد
ولی خب من باید به هر حال زود انتخابمو بکنم وگرنه به هر سه تامون آسیب میزنم
شروع کردیم به کندن گیاها
+خیلی زیاد کندیم...بریم تو؟
*بریم
رفتیم تو خونه چای خوردیم
×واسه ناهار چی بخورییم؟
+من یکم گوشت آوردم اینجام که وسایل داره میتونیم کبابش کنیم
×عالیه
پسرا بیرون گوشتا رو کباب کردن و نشستیم تا ناهار بخوریم
÷یعنی لامیسا و تهیونگ الان چیکار میکنن؟
+حتما اونام رفتن بگردن
رسیدیم خونه که دیدیم تهیونگ و لامیسا رو مبل تو بغل هم خوابشون برده همه تعجب کرده بودیم ولی براشون خوشحالم بودیم اما شوگا عصبی بود
ادامه دارد...
جادوی عشق
(ویو ات)
امروز با بچه ها میخواستیم بریم کوه
صبح زود پاشدم و لباس مخصوص پوشیدم و راه افتادیم
رفتیم اون بالا بالا اونجا یه کلبه کوچیک بود...همه رفتن تو من میخواستم گیاه جمع کنم برای مامانم و جونگکوکم چون به این کار علاقه داشت اومد کمکم
که من یهو پام از یه سنگ گیر کرد داشتم میوفتادم که جونگکوک منو گرفت
چند ثانیه بهم خیره شده بود
که من اومدم اینور
&خوبی؟
+اوهوم خوبم...مرسی که گرفتیم
(ویو جیمین)
ات و کوک رفته بودن گیاه جمع کنن
نتونستم تنهاشون بزارم رفتم بیرون
داشتم در کلبه رو میبستم که دیدم ات تو بغل کوکه
چشام گرد شده بود و عصبانی بودم
+جیمین...تو هم اومدی کم...(میخاد بگه کمکمون که جیمین حرفشو قطع میکنه)
*چرا الان تو بغل جونگکوک بودی؟
+اها...من...
&بتوچه؟
*چون ات رو دوست دارم
+من پام از سنگ گیر کرد کوکم واسه اینکه نیوفتم منو گرفت
*خیلی خب...منم بهتون کمک میکنم
+اره عالیه
(ویو ات)
جیمین و جونگکوک داشت دعواشون میشد خوب شد توضیح دادم و جیمین راضی شد
ولی خب من باید به هر حال زود انتخابمو بکنم وگرنه به هر سه تامون آسیب میزنم
شروع کردیم به کندن گیاها
+خیلی زیاد کندیم...بریم تو؟
*بریم
رفتیم تو خونه چای خوردیم
×واسه ناهار چی بخورییم؟
+من یکم گوشت آوردم اینجام که وسایل داره میتونیم کبابش کنیم
×عالیه
پسرا بیرون گوشتا رو کباب کردن و نشستیم تا ناهار بخوریم
÷یعنی لامیسا و تهیونگ الان چیکار میکنن؟
+حتما اونام رفتن بگردن
رسیدیم خونه که دیدیم تهیونگ و لامیسا رو مبل تو بغل هم خوابشون برده همه تعجب کرده بودیم ولی براشون خوشحالم بودیم اما شوگا عصبی بود
ادامه دارد...
۳.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.