پارت ۲۱ : پادشاه من
یک ماه بعد
از زبان ا.ت
با حالت نوع شدید ار خواب بیدار شدم خیلی حالم بد بود داشتم از دلدرد میمردم یکم راه رفتم با پشمک بازی کردم اما تا اومدم غذا بخورم از بوش حالم بد شد و دوباره بالا آوردم گفتم مخفیانه طبیب و خبر کنن تا بیاد معاینه م کنه گفت باردارم خیلی خوشحال بودم رفتم به عمارت کوک و یواشکی وارد شدم و با چیزی که دیدم خون تو رگام یخ زد اون داشت سولان و میبوسید باورم نمیشد بهم خیانت کرد
با حال بعد از اونجا اومدم بیرون و رفتم به خونه ی بزرگ و با صفای پدرم رفتم پیش پدرم و تمام چیزی که دیدم تعریف کردم و با پدرم و مادرم تصمیم گرفتیم از اینجا فرار کنیم و بچم و در راحتی بزرگ کنم اون لیاقت بچه داشتن نداره
۵ سال بعد
از زبان کوک : پنج سال میشه که ملکم رفته کل کره رو گشتم اما نبود خیلی حالم بد بود وزرا مدام بهم فشار میارن که سولان رو ملکه کنم اما نمیتونم
امروز جلسه با تمام وزرا و مقامات داشتم
نشستم نامه ها رو برسی کردم یه نامه ی عجیب بود نمیفهمیدم واسه ی همین گذاشتم تا یه وقت دیگه بخونم
کوک : خب دلیل اینکه درخواست این جلسه ی اظطراری رو داشتید چی بود
یکی از مقامات : شما باید العان برای خودتون جانشین انتخاب کنید قربان ما درخواست داریم بانو سولان رو به عنوان ملکه انتخاب کنید
همه ی مقامات و وزرا : لطفا بانو سولانگ رو به عنوان ملکه انتخاب کنید
کوک : ساکت شید ( عربده ) بانو ا.ت تا ابد ملکه ی این قصره پس فکر اینکه اون دختر رو ملکه کنید از سرتون بیرون کنید ( عربده ی شدید تر )
و سریع اونجا رو ترک کردم حالم خیلی بد بود وارد خوابگاهش شدم به جای،خالیش نگاه کردم حالم خیلی بد بود
از زبان ا.ت
۵ ساله که ازش دورم دوسش دارم اما اون بهم خیانت کرد من ۵ سال تمام با یادگاری زندگی میکنم سونجون پسر خوشگلم یه خرگوش خوشگل و کیوت با چنگ و دندون بزرگش کردم هیچ چیز براش کم نزاشتم
بهش یاد دادم
بخشنده باشه
مهربون باشه
قلبش پاک باشه
ببخش و بگذره
اون پاک ترین موجود برای منه
خیلی دوسش دارم
سونجون : مامان ژون مامانی بوزورگ میگه بیای کاریت داره ( مامان جون مامان بزرگ میکه بیای کارت داره )
بغلش کردم و بوسه ای به دماغ کوچولوش زدم
ا.ت : خرگوش کوچولوی مامانی خوبه
سونجون : آله ( آره )
بغلش زدم و رفتم پیش مادرم
مادر ا.ت : سلام دخترم
ا.ت : سلام مامان
مادر ا.ت : پسرم سونجون من میخوام با مامانی تنها صحبت کنم توی این فاصله میتونی بری بیرون و بازی کنی
سونجون : من لفتم ( من رفتم )
ا.ت : مراقب خودت باش خرگوش کوچولو
خب مامان قضیه چیه
مادر ا.ت : دخترم ما توی ی بیابون خاک قابل کشاورزی پیدا کردیم یکم دورتر از اون زیر یه درخت بید مجنون ۱۰۰۰ ساله یه مخفیگاه پیدا کردیم که نمک چند نسل رو تامین میکنه
از زبان ا.ت
با حالت نوع شدید ار خواب بیدار شدم خیلی حالم بد بود داشتم از دلدرد میمردم یکم راه رفتم با پشمک بازی کردم اما تا اومدم غذا بخورم از بوش حالم بد شد و دوباره بالا آوردم گفتم مخفیانه طبیب و خبر کنن تا بیاد معاینه م کنه گفت باردارم خیلی خوشحال بودم رفتم به عمارت کوک و یواشکی وارد شدم و با چیزی که دیدم خون تو رگام یخ زد اون داشت سولان و میبوسید باورم نمیشد بهم خیانت کرد
با حال بعد از اونجا اومدم بیرون و رفتم به خونه ی بزرگ و با صفای پدرم رفتم پیش پدرم و تمام چیزی که دیدم تعریف کردم و با پدرم و مادرم تصمیم گرفتیم از اینجا فرار کنیم و بچم و در راحتی بزرگ کنم اون لیاقت بچه داشتن نداره
۵ سال بعد
از زبان کوک : پنج سال میشه که ملکم رفته کل کره رو گشتم اما نبود خیلی حالم بد بود وزرا مدام بهم فشار میارن که سولان رو ملکه کنم اما نمیتونم
امروز جلسه با تمام وزرا و مقامات داشتم
نشستم نامه ها رو برسی کردم یه نامه ی عجیب بود نمیفهمیدم واسه ی همین گذاشتم تا یه وقت دیگه بخونم
کوک : خب دلیل اینکه درخواست این جلسه ی اظطراری رو داشتید چی بود
یکی از مقامات : شما باید العان برای خودتون جانشین انتخاب کنید قربان ما درخواست داریم بانو سولان رو به عنوان ملکه انتخاب کنید
همه ی مقامات و وزرا : لطفا بانو سولانگ رو به عنوان ملکه انتخاب کنید
کوک : ساکت شید ( عربده ) بانو ا.ت تا ابد ملکه ی این قصره پس فکر اینکه اون دختر رو ملکه کنید از سرتون بیرون کنید ( عربده ی شدید تر )
و سریع اونجا رو ترک کردم حالم خیلی بد بود وارد خوابگاهش شدم به جای،خالیش نگاه کردم حالم خیلی بد بود
از زبان ا.ت
۵ ساله که ازش دورم دوسش دارم اما اون بهم خیانت کرد من ۵ سال تمام با یادگاری زندگی میکنم سونجون پسر خوشگلم یه خرگوش خوشگل و کیوت با چنگ و دندون بزرگش کردم هیچ چیز براش کم نزاشتم
بهش یاد دادم
بخشنده باشه
مهربون باشه
قلبش پاک باشه
ببخش و بگذره
اون پاک ترین موجود برای منه
خیلی دوسش دارم
سونجون : مامان ژون مامانی بوزورگ میگه بیای کاریت داره ( مامان جون مامان بزرگ میکه بیای کارت داره )
بغلش کردم و بوسه ای به دماغ کوچولوش زدم
ا.ت : خرگوش کوچولوی مامانی خوبه
سونجون : آله ( آره )
بغلش زدم و رفتم پیش مادرم
مادر ا.ت : سلام دخترم
ا.ت : سلام مامان
مادر ا.ت : پسرم سونجون من میخوام با مامانی تنها صحبت کنم توی این فاصله میتونی بری بیرون و بازی کنی
سونجون : من لفتم ( من رفتم )
ا.ت : مراقب خودت باش خرگوش کوچولو
خب مامان قضیه چیه
مادر ا.ت : دخترم ما توی ی بیابون خاک قابل کشاورزی پیدا کردیم یکم دورتر از اون زیر یه درخت بید مجنون ۱۰۰۰ ساله یه مخفیگاه پیدا کردیم که نمک چند نسل رو تامین میکنه
۹.۸k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.