تک پارتی هیونجین:)
وقتی خوابت نمی برد... 🌙
بالشت رو به گوشت فشردی و دوباره غلتی به سمت چپ زدی. صدای رعد وبرق نمیزاشت بخوابی. البته این برای کسی که فوبیای رعد و برق داشت طبیعی بود.
دوباره تکونی خوردی. اشک هات که خودتم دلیلش رو نمی دونستی از چشم هات جاری شد.
سعی می کردی هیونجین متوجه نشه اما مثل اینکه توی کارت موفق نبودی.
هیونجین غلتی زد و دستشو دورت حلقه کرد و گفت: چرا نمی خوابی بیب؟ مشکلی پیش اومده؟
گفتی: نه هیون بخواب.
اما هیونجین از روی صدات متوجه شد گریه کردی پس با نگرانی روی تخت نشست و تو رو سمت خودش برگردوند که صورت اشکی تو رو دید. با نگرانی که توی صداش موج می زد گفت چی شده ا/ت؟
همون موقع رعد و برق دیگه ای زده شد که ناخود آگاه دست هاتو دور هیونجین حلقه کردی و بغلش کردی.
هیونجین متوجه موضوع شد و دستی روی موهای ابریشمیت کشید و گفت: عزیزم. چیزی نیست. فقط یه رعد و برقه. آسیبی بهمون نمی زنه.
گفتی : همه ساله خیلی از مردم برای رعد و برق می میرن.
هیونجین از این جواب ناگهانی شوکه شده لبخندی زد و گفت: اون رعد و برق نوعش فرق می کنه. نگران نباش عزیزم. من اینجام. چیزی نمیشه.
و از میز کنار تخت لیوانی رو از پارچ آب پر کرد و بهت داد و بعد از اینکه مطمئن شد به اندازه کافی از آب لیوان خوردی ازت گرفت و سر جای قبلش گذاشت.
پتو رو روی هر دوتون کشید و از پشت بغلت کرد و گفت: اگه بخوابی فردا میریم خرید باشه عزیزم؟
و متوجه شد که بعد از چند دقیقه خوابت برده. موهاتو بوسید و گفت: کیوته من. و خودش هم چشم هاشو بست و به خواب فرو رفت.
بالشت رو به گوشت فشردی و دوباره غلتی به سمت چپ زدی. صدای رعد وبرق نمیزاشت بخوابی. البته این برای کسی که فوبیای رعد و برق داشت طبیعی بود.
دوباره تکونی خوردی. اشک هات که خودتم دلیلش رو نمی دونستی از چشم هات جاری شد.
سعی می کردی هیونجین متوجه نشه اما مثل اینکه توی کارت موفق نبودی.
هیونجین غلتی زد و دستشو دورت حلقه کرد و گفت: چرا نمی خوابی بیب؟ مشکلی پیش اومده؟
گفتی: نه هیون بخواب.
اما هیونجین از روی صدات متوجه شد گریه کردی پس با نگرانی روی تخت نشست و تو رو سمت خودش برگردوند که صورت اشکی تو رو دید. با نگرانی که توی صداش موج می زد گفت چی شده ا/ت؟
همون موقع رعد و برق دیگه ای زده شد که ناخود آگاه دست هاتو دور هیونجین حلقه کردی و بغلش کردی.
هیونجین متوجه موضوع شد و دستی روی موهای ابریشمیت کشید و گفت: عزیزم. چیزی نیست. فقط یه رعد و برقه. آسیبی بهمون نمی زنه.
گفتی : همه ساله خیلی از مردم برای رعد و برق می میرن.
هیونجین از این جواب ناگهانی شوکه شده لبخندی زد و گفت: اون رعد و برق نوعش فرق می کنه. نگران نباش عزیزم. من اینجام. چیزی نمیشه.
و از میز کنار تخت لیوانی رو از پارچ آب پر کرد و بهت داد و بعد از اینکه مطمئن شد به اندازه کافی از آب لیوان خوردی ازت گرفت و سر جای قبلش گذاشت.
پتو رو روی هر دوتون کشید و از پشت بغلت کرد و گفت: اگه بخوابی فردا میریم خرید باشه عزیزم؟
و متوجه شد که بعد از چند دقیقه خوابت برده. موهاتو بوسید و گفت: کیوته من. و خودش هم چشم هاشو بست و به خواب فرو رفت.
۱۴.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.