فیک (عشق اینه) پارت پنجاه و پنجم
زود خودمو ازش جدا کردم و از ماشین پیاده شدم.رفتم اون طرف ماشین و دره ماشین و باز کردم.دست تهیونگ و دور گردنم انداختم و اون یکی دستم و دور کمرش انداختم و کمکش کردم بیاد پایین.همونجوری بردمش بالا.وقتی دره خونه رو باز کردم همونجوری تهیونگ و بردم تو اتاق و انداختنش رو تخت.انقد مست بود،زود خوابش برد.رفتم لباسامو عوض کردم و یه لباس خواب پوشیدم و رفتم رو تخت گرفتم خوابیدم.خیلی برای فردا هیجان داشتم.واییی...باورم نمیشه فردا عروسیمه.با همین فکرا و هیجاناتی که داشتم،خوابم برد.
(صبح)
بیدار که شدم دیدم یه مشت دختر که البته آشنا هم بودن ریختن تو اتاقمون و هایجین هم کنارشونه.یکم که دقت کردم دیدم اون دخترا همون دوستای دیشبمون هستن.یکیشون برگشت و منو دید و گفت:عروس خانم بیدار شده.پاشو باید بریم آرایشگاه.
یوآ برگشت و منو دید و جیغ زد که با اشاره بهش گفتم ساکت باشه ولی کار از کار گذشته بود.تهیونگ بیدار شد ولی من نگاش نکردم.ویکی یه نگا به تهیونگ کرد و گفت:دیشب چیکارا کردید که آقا داماد لباس تنش نیس.
میخواستم یچیزی بگم که به حرفش دقت کردم و زود برگشتم تهیونگ و نگا کردم دیدم ودففف لباسش کو؟دیشب با لباس خوابید که.اوفففف تهیونگ حتما نصفه شب راحت نبوده درش آورده.گفتم:شما ها وایسادین دارین ما رو دید میزنین؟برید بیرون ببینم.
همشون رفتن بیرون و من رو به تهیونگ گفتم:به به میبینم آبرومونو بردین مستر ته ته.
گفت:صبح تو هم بخیر کیم ا/ت
گفتم:صبح بخیر.پاشو لباساتو بپوش باید بری آرایشگاه.
گفت:باشه امروز بالاخره ماله خودم میشی.
یه لبخند زدم و از رو تخت بلند شدم.با همون لباس خوابم از اتاق رفتم بیرون دیدم چه وضعیه.آرایشگر و طراح لباسم و... همه توی خونم هستن.برگشتم توی اتاق و تهیونگ رو از رو تخت بلند کردم و گفتم:بدو بدو باید بری کلی آدم اینجا است زشته تو رو اینجوری ببینن.تهیونگ سریع بلند شد و یه لباس راحت (اسلاید دوم) پوشید و رفت بیرون.منم خیلی زود لباسمو عوض کردم و یچیز خونگی پوشیدم (اسلاید سوم) و رفتم بیرون به همه سلام کردم.هایجین سریع با یه خانمی اومد سمتم و گفت:ا/ت ایشون امروز براتون همه برنامه ها رو چیده.عکاسی،میکاپ...
گفتم:باشه هایجین متوجه شدم.من ا/ت هستم.خوشبختم.
با اون برنامه ریزه صحبت کردم و گفت:اول باید میکاپتون و تموم کنن.بعدش لباس عروستون و میپوشید و باید بریم عکاسی بیرون از شهر.
گفتم:مکان عکاسی مشخصه؟
گفت:بله به دریاچه معروف سئول میریم.به خاطر آقای کیم گفتیم امروز اونجا رو خالی کنن.ولی اگر میخواهید جای دیگه ای هم به مکانمون اضافه میکنیم.
گفتم:آره.شهربازی.میشه بریم شهربازی عکسبرداری کنیم؟
گفت:آااا...بله میگیم امروز شهربازی رو آماده کنن.
گفتم:ممنون خسته نباشید.
و رفتم نشستم رو صندلی میز آرایشم.آرایشگر شروع کرد به میکاپ کردنم.
(صبح)
بیدار که شدم دیدم یه مشت دختر که البته آشنا هم بودن ریختن تو اتاقمون و هایجین هم کنارشونه.یکم که دقت کردم دیدم اون دخترا همون دوستای دیشبمون هستن.یکیشون برگشت و منو دید و گفت:عروس خانم بیدار شده.پاشو باید بریم آرایشگاه.
یوآ برگشت و منو دید و جیغ زد که با اشاره بهش گفتم ساکت باشه ولی کار از کار گذشته بود.تهیونگ بیدار شد ولی من نگاش نکردم.ویکی یه نگا به تهیونگ کرد و گفت:دیشب چیکارا کردید که آقا داماد لباس تنش نیس.
میخواستم یچیزی بگم که به حرفش دقت کردم و زود برگشتم تهیونگ و نگا کردم دیدم ودففف لباسش کو؟دیشب با لباس خوابید که.اوفففف تهیونگ حتما نصفه شب راحت نبوده درش آورده.گفتم:شما ها وایسادین دارین ما رو دید میزنین؟برید بیرون ببینم.
همشون رفتن بیرون و من رو به تهیونگ گفتم:به به میبینم آبرومونو بردین مستر ته ته.
گفت:صبح تو هم بخیر کیم ا/ت
گفتم:صبح بخیر.پاشو لباساتو بپوش باید بری آرایشگاه.
گفت:باشه امروز بالاخره ماله خودم میشی.
یه لبخند زدم و از رو تخت بلند شدم.با همون لباس خوابم از اتاق رفتم بیرون دیدم چه وضعیه.آرایشگر و طراح لباسم و... همه توی خونم هستن.برگشتم توی اتاق و تهیونگ رو از رو تخت بلند کردم و گفتم:بدو بدو باید بری کلی آدم اینجا است زشته تو رو اینجوری ببینن.تهیونگ سریع بلند شد و یه لباس راحت (اسلاید دوم) پوشید و رفت بیرون.منم خیلی زود لباسمو عوض کردم و یچیز خونگی پوشیدم (اسلاید سوم) و رفتم بیرون به همه سلام کردم.هایجین سریع با یه خانمی اومد سمتم و گفت:ا/ت ایشون امروز براتون همه برنامه ها رو چیده.عکاسی،میکاپ...
گفتم:باشه هایجین متوجه شدم.من ا/ت هستم.خوشبختم.
با اون برنامه ریزه صحبت کردم و گفت:اول باید میکاپتون و تموم کنن.بعدش لباس عروستون و میپوشید و باید بریم عکاسی بیرون از شهر.
گفتم:مکان عکاسی مشخصه؟
گفت:بله به دریاچه معروف سئول میریم.به خاطر آقای کیم گفتیم امروز اونجا رو خالی کنن.ولی اگر میخواهید جای دیگه ای هم به مکانمون اضافه میکنیم.
گفتم:آره.شهربازی.میشه بریم شهربازی عکسبرداری کنیم؟
گفت:آااا...بله میگیم امروز شهربازی رو آماده کنن.
گفتم:ممنون خسته نباشید.
و رفتم نشستم رو صندلی میز آرایشم.آرایشگر شروع کرد به میکاپ کردنم.
۲۶.۳k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.