A new marriage
پارت ۱۱
یوچان: ولی بابا بازم اون-
یونگی: یوچان همه زنا مثل هم نیستن! کی میخوای اینو متوجه بشی؟!
بعد رفت داخل اتاقش و در رو بست.
ویو سومین
با اون حرف یوچان قلبم شکست. شاید حق با اون باشه؟
یه تاکسی گرفتم تا برسونتم خونه.
بعد ۲۰ دقیقه
رسیدم و خونه و لباس هامو عوض کردم و خودم رو پرت کردم رو تخت. اشکام بی وقفه میریختن. این حرف که " شاید مشکل دیگه ای هم داشته باشه" تو ذهنم تکرار میشد. خاطراتم دوباره زده شدن ، دوباره حرف های شونو تو ذهنم مرور میشدن. انقدر گریه کردم کا همونجا خوابم برد.
صبح روز بعد
ویو یونگی
باید یجوری از دلش در بیارم. صدای شکستن قلبش رو همونجا شنیدم. چیکار کنم؟....
بعد کمی فکر کردن یه ایده خوب به ذهنم رسید. لباس هامو تنم کردم و رفتم بیرون تا کاراشو انجام بدم.
ویو سومین
با گلو درد و دل درد بدی از خواب بیدار شدم. وای نه نکنه وقتش شده؟ رفتم دسشویی و دیدم بله پریود شدم. اخه الان؟! از دسشویی بیرون رفتم و از تو کمد ، یه پد برداشتم و گذاشتم. بعد به سمت اشپز خونه رفتم تا یه قرص بخورم. اگه الان نخورم بعدا بد تر میشه. سرم هم درد میکرد و همینطور گلوم. وای نکنه مریض شدم؟ ای خداا. یه قرص استامینوفن هم خوردم تا دردش رو کمتر کنه و برگشتم تو تخت خواب و دوباره خوابیدم.
ساعت ۷
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. وای چقدر خوابیدم...گوشیم کو؟ گوشیم رو برداشتم و دیدم یونگیه.
سومین: الو سلام...سرفه*
یونگی: الو سلام سومین خوبی؟ چرا سرفه میکنی؟!
سومین:سرفه*...چیزی نیست فقط یکم-
یهو دلش تیری کشید.
سومین: آیییی!
یونگی: چیشده حالت خوبه؟! مریض شدی؟ الان میام اونجا.
سومین: نه یونگی چیزی نیست نیاز نیست بیای.
یونگی: صدات گرفته داری سرفه میکنی تا ۱۰ دقیقه دیگه اونجام.
گوشیو قطع کرد. ولو شدم رو تخت ، دلم خیلی درد میکرد تا حالا انقدر بد نشده بود...شاید چون مریض هم شدم.
۱۰ دقیقه بعد
زنگ در رو زدن. احتمالا یونگیه برم در رو باز کنم. رفتم تو حال و به سمت در رفتم و بازش کردم.
سومین: سلام یونگی-
یونگی: سومین خوبی؟! رنگت پریده.
با چهره ای نگران اومد داخل. دستشو گذاشت رو پیشونیم.
یونگی: سومین...چرا انقدر تبت بالاس؟
ویو یونگی
چرا انقدر حالش بده؟
سومین: آیییی
یونگی: چیشد؟ دلت درد میکنه؟!
سومین: چیزه...من...من(با خجالت)
فهمیدم چی شده. براید اسایل بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت.
یونگی: نیاز نیس خجالت بکشی خب؟
سومین: باشه
یوچان: ولی بابا بازم اون-
یونگی: یوچان همه زنا مثل هم نیستن! کی میخوای اینو متوجه بشی؟!
بعد رفت داخل اتاقش و در رو بست.
ویو سومین
با اون حرف یوچان قلبم شکست. شاید حق با اون باشه؟
یه تاکسی گرفتم تا برسونتم خونه.
بعد ۲۰ دقیقه
رسیدم و خونه و لباس هامو عوض کردم و خودم رو پرت کردم رو تخت. اشکام بی وقفه میریختن. این حرف که " شاید مشکل دیگه ای هم داشته باشه" تو ذهنم تکرار میشد. خاطراتم دوباره زده شدن ، دوباره حرف های شونو تو ذهنم مرور میشدن. انقدر گریه کردم کا همونجا خوابم برد.
صبح روز بعد
ویو یونگی
باید یجوری از دلش در بیارم. صدای شکستن قلبش رو همونجا شنیدم. چیکار کنم؟....
بعد کمی فکر کردن یه ایده خوب به ذهنم رسید. لباس هامو تنم کردم و رفتم بیرون تا کاراشو انجام بدم.
ویو سومین
با گلو درد و دل درد بدی از خواب بیدار شدم. وای نه نکنه وقتش شده؟ رفتم دسشویی و دیدم بله پریود شدم. اخه الان؟! از دسشویی بیرون رفتم و از تو کمد ، یه پد برداشتم و گذاشتم. بعد به سمت اشپز خونه رفتم تا یه قرص بخورم. اگه الان نخورم بعدا بد تر میشه. سرم هم درد میکرد و همینطور گلوم. وای نکنه مریض شدم؟ ای خداا. یه قرص استامینوفن هم خوردم تا دردش رو کمتر کنه و برگشتم تو تخت خواب و دوباره خوابیدم.
ساعت ۷
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. وای چقدر خوابیدم...گوشیم کو؟ گوشیم رو برداشتم و دیدم یونگیه.
سومین: الو سلام...سرفه*
یونگی: الو سلام سومین خوبی؟ چرا سرفه میکنی؟!
سومین:سرفه*...چیزی نیست فقط یکم-
یهو دلش تیری کشید.
سومین: آیییی!
یونگی: چیشده حالت خوبه؟! مریض شدی؟ الان میام اونجا.
سومین: نه یونگی چیزی نیست نیاز نیست بیای.
یونگی: صدات گرفته داری سرفه میکنی تا ۱۰ دقیقه دیگه اونجام.
گوشیو قطع کرد. ولو شدم رو تخت ، دلم خیلی درد میکرد تا حالا انقدر بد نشده بود...شاید چون مریض هم شدم.
۱۰ دقیقه بعد
زنگ در رو زدن. احتمالا یونگیه برم در رو باز کنم. رفتم تو حال و به سمت در رفتم و بازش کردم.
سومین: سلام یونگی-
یونگی: سومین خوبی؟! رنگت پریده.
با چهره ای نگران اومد داخل. دستشو گذاشت رو پیشونیم.
یونگی: سومین...چرا انقدر تبت بالاس؟
ویو یونگی
چرا انقدر حالش بده؟
سومین: آیییی
یونگی: چیشد؟ دلت درد میکنه؟!
سومین: چیزه...من...من(با خجالت)
فهمیدم چی شده. براید اسایل بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت.
یونگی: نیاز نیس خجالت بکشی خب؟
سومین: باشه
۱.۲k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.