عشق ممنوعه p2
بعد از مدت طولانی رانندگی به خونه رسید از ماشین پایین اومد و در هارو قفل کرد. با اینکه چهره خسته ای داشت ولی دلیل نبود که جذاب نباشه. پیراهن سفیدی به تن داشت که سه تا از دکمه هاشو باز گذاشته بود تا گردنبند ظریفش دیده بشه، هدست مشکیش رو روی موهای شلختهش گذاشته بود اما آهنگی پلی نمیشد. با پاهایی که کفش های اسپرت گرون قیمتی پوشیده بودن قدم های آرومی برمیداشت و گاهی تلوتلو میخورد. این مدل راه رفتنش عجیب نبود..
کل دیشب رو نخوابیده بود امروز هم چندتا جلسه داشت و مدت طولانی رانندگی کرده بود.
با دستای خوش فرمش کلید رو از جیبش در آورد و نزدیک قفل کرد، در باز شد.
کیم اول نگاهشو چرخوند و بعد وارد خونه شد و درو بست. جیرجیر کردن پارکت های ورودی استخوان هاشو به درد میاورد. به سختی خودشو روی کاناپه انداخت که صدای پا شنید، میتونست به راحتی حدس بزنه که این پاها متعلق به چه کسی بود.
مدانا دقیقا پشت سر تهیونگ ایستاده بود. قهقه شیطانی زد که کل دیوار های خونه رو لرزوند
- باز چی میخوای؟
- خودتو
- چی میخوای
- امشب وقتشه
- امشب نه
- چرا
- خستم
- به درک
تهیونگ با خشم از جاش بلند شد و با چشمایی که عصبانیت ازشون میبازید به زنی که با ی لباس باز جلوش وایستاده بود نگاه کرد.
- نه امشب و نه هیچوقت وقتش نیست
- تو عاشق منی
- توی توهمِ بزرگی گیر کردی
- تو هم روحتو و هم تنتو به من فروختی و الان باید مثل عروسکخیمهشببازی به حرفام گوش کنی
- من عروسک خیمه شب بازی کسی نی..
- هستی.. عروسک جذاب منی
- ازت متنفرم
- روشو برگردوند و به سمت پله ها رفت
- جئون برای آخر هفته مهمونی برگذار کرده
- که چی
- باید بریم
- من نمی..
- مهمونی برای توئه، و اونجا مثل ی زوج واقعی رفتار میکنیم
مدانا هم آروم آروم بهش نزدیک شد و نفسشو تو گردن مرد مقابلش خالی کرد، با ظرافت دستاشو گرفت و کشید و از پله ها بالا رفت.
.
.
.
از پله ها بالا رفت و در اتاقشو باز کرد از ذوق مهمونی فردا نمیدونست چطوری میخواد بخوابه فردا قرار بود کیم رو ببینه دریغ از این که کیم زن داره و فردا قراره با همسرش به این مهمونی بیاد.
لبخندی زد و روی تخت دراز کشید و چشماشو بست و به خواب فرو رفت.
واقعا ممنون بابت حمایت های زیادتون..
کل دیشب رو نخوابیده بود امروز هم چندتا جلسه داشت و مدت طولانی رانندگی کرده بود.
با دستای خوش فرمش کلید رو از جیبش در آورد و نزدیک قفل کرد، در باز شد.
کیم اول نگاهشو چرخوند و بعد وارد خونه شد و درو بست. جیرجیر کردن پارکت های ورودی استخوان هاشو به درد میاورد. به سختی خودشو روی کاناپه انداخت که صدای پا شنید، میتونست به راحتی حدس بزنه که این پاها متعلق به چه کسی بود.
مدانا دقیقا پشت سر تهیونگ ایستاده بود. قهقه شیطانی زد که کل دیوار های خونه رو لرزوند
- باز چی میخوای؟
- خودتو
- چی میخوای
- امشب وقتشه
- امشب نه
- چرا
- خستم
- به درک
تهیونگ با خشم از جاش بلند شد و با چشمایی که عصبانیت ازشون میبازید به زنی که با ی لباس باز جلوش وایستاده بود نگاه کرد.
- نه امشب و نه هیچوقت وقتش نیست
- تو عاشق منی
- توی توهمِ بزرگی گیر کردی
- تو هم روحتو و هم تنتو به من فروختی و الان باید مثل عروسکخیمهشببازی به حرفام گوش کنی
- من عروسک خیمه شب بازی کسی نی..
- هستی.. عروسک جذاب منی
- ازت متنفرم
- روشو برگردوند و به سمت پله ها رفت
- جئون برای آخر هفته مهمونی برگذار کرده
- که چی
- باید بریم
- من نمی..
- مهمونی برای توئه، و اونجا مثل ی زوج واقعی رفتار میکنیم
مدانا هم آروم آروم بهش نزدیک شد و نفسشو تو گردن مرد مقابلش خالی کرد، با ظرافت دستاشو گرفت و کشید و از پله ها بالا رفت.
.
.
.
از پله ها بالا رفت و در اتاقشو باز کرد از ذوق مهمونی فردا نمیدونست چطوری میخواد بخوابه فردا قرار بود کیم رو ببینه دریغ از این که کیم زن داره و فردا قراره با همسرش به این مهمونی بیاد.
لبخندی زد و روی تخت دراز کشید و چشماشو بست و به خواب فرو رفت.
واقعا ممنون بابت حمایت های زیادتون..
۴.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.