قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست...
میدونستم برمیگرده میدونستم پشیمون میشه. همینطورم شد، بعد از مدتها دست از پا درازتر برگشت، نوتیف پیامش که افتاد رو گوشیم دیگه با ذوق پیامشو باز نکردم، دیگه مثل قبل ساعتها تو چتش نخوابیدم، دیگه برای حرف زدن باهاش مشتاق نبودم، دیگه مثل گذشته همه کارامو بخاطرش کنسل نکردم، نوتیف پیامشو رد کردم، کارمو انجام دادم و وقتی حوصلم گرفت جوابشو دادم. میدونی چیزی به اسم عشق و اعتماد تو من مُرده بود، بعضی وقتا خیلی دیره برای جبران، برای عذرخواهی...
۲.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.