مامور گفت
مامور گفت
خدا مرا ببخشد برای اینکه شما غذا بخورید گفتم
شما استراحت کنید و در دعای خود ظهور موعود را طلب کنید
اگر قرار بود که شما فردا به کلیسا بروی که نیاز به این همه مامور مراقبت ویژه از شما نبود ...
رژینا با تعجب گفت
نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم
برای چه میخواهند مرا بکشند
مامور گفت فردا که با استاد چای میخوری از او سئوال کن ....
دوباره مامور گفت
اگر تنهایی سخت میگذرد بگویم کسی بیایید
رژینا گفت
یادآوری خاطراتی که از استاد دارم اجازه نمی دهد تنهایی را احساس کنم
مامور خندید و گفت
این عشق شما هم از عجایب است ...
رژینا لبخندی زد و مامور رفت .....
رژینا جان
اگر هوس باشد چه . من با عشق مخالف نیستم .. مگر میشود پیرو مسیح باشی و عشق را درک نکنی
مسیح اول عاشق است که به عشق خوشبختی انسانها به صلیب بوسه ای عاشقانه زد
ولی می ترسم عشق نباشد
هوس باشد .
دخترم بگذار راحت و بدون پرده بگویم تو زیبایی و میترسم این جوان فقط زیبایی جسم تو را بخواهد و از زیبایی روح تو غافل شود... رژینا . من پدرم . تاقت ندارم یک لحظه شاهد رنج تو باشم . و خود را ملامت کنم چرا بر اعتقاداتم پا گذاشتم وبه یک مسلمان اعتماد کردم . مسلمانانی که دروغ گو را دشمن خدا می دانند و براحتی دروغ میگویند و شراب را مادر همه گناه ها میدانند و شراب میخورند
یادم می اید از یک عالم مسلمان شنیدم که میگفت
فردی را مجبور کردند که یا شراب بنوش یا با مادر خود زنا کن و یا پدرت را بکش
ان فرد گفت شراب میخورم
بعد از مست شدن هوس زنا با مادرش باعث شد پدرش را بکشد و با مادرش ....
انکه برخلاف اعتقادش زندگی میکند
کردار و گفتارش با هم یکی نیست
موجود بسیار خطر ناکی است
رژینا گریه کرده بود و گفته بود پدر استاد مثل هیچ کس نیست ....
دخترم در این جامعه صداقت یاقوت احمر است بیا کمک کن تا دست کم به من ثابت کنی استاد عاشقی صادق است ...
چشم . اگرباور کردین اجازه میدهی با او ازدواج کنم
قول می دهم
بیا به من کمک کن تا بفهمیم استاد عاشق روح و اخلاق توست یا عاشق جسم توست ....
اگر اثبات شد که عشقش صادقانه است قول می دهم ..... تو را به او بدهم و ناگهان خندید و گفت تا حال چنین چبزی نشنیده بودم
مرا به او بدهید....
این جمله ذهن مرا رها نمیکند
رژینا خندید و گفت پدر
استاد عاشق است من عشق و هوس را می شناسم ....
با او تماس بگیر و بگو راس ساعت پنج عصر اینجا باشد بگو برای پدرم مشکلی پیش آمده میخواهد با شما صحبت کند ... راستی اگر قبول کرد بیاید ان لباسی که من میگویم بپوش
چشم پدر
الو استاد پوزش میخواهم . که مزاحم وقتتان شدم پدرم می خواهد با شما صحبت کند ساعت پنج عصر منزل ما باشید . ... رژینا جان من الان بندر عباس هستم . به پدر بگوید استاد گفت با اولین پرواز می آیم
خدا مرا ببخشد برای اینکه شما غذا بخورید گفتم
شما استراحت کنید و در دعای خود ظهور موعود را طلب کنید
اگر قرار بود که شما فردا به کلیسا بروی که نیاز به این همه مامور مراقبت ویژه از شما نبود ...
رژینا با تعجب گفت
نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم
برای چه میخواهند مرا بکشند
مامور گفت فردا که با استاد چای میخوری از او سئوال کن ....
دوباره مامور گفت
اگر تنهایی سخت میگذرد بگویم کسی بیایید
رژینا گفت
یادآوری خاطراتی که از استاد دارم اجازه نمی دهد تنهایی را احساس کنم
مامور خندید و گفت
این عشق شما هم از عجایب است ...
رژینا لبخندی زد و مامور رفت .....
رژینا جان
اگر هوس باشد چه . من با عشق مخالف نیستم .. مگر میشود پیرو مسیح باشی و عشق را درک نکنی
مسیح اول عاشق است که به عشق خوشبختی انسانها به صلیب بوسه ای عاشقانه زد
ولی می ترسم عشق نباشد
هوس باشد .
دخترم بگذار راحت و بدون پرده بگویم تو زیبایی و میترسم این جوان فقط زیبایی جسم تو را بخواهد و از زیبایی روح تو غافل شود... رژینا . من پدرم . تاقت ندارم یک لحظه شاهد رنج تو باشم . و خود را ملامت کنم چرا بر اعتقاداتم پا گذاشتم وبه یک مسلمان اعتماد کردم . مسلمانانی که دروغ گو را دشمن خدا می دانند و براحتی دروغ میگویند و شراب را مادر همه گناه ها میدانند و شراب میخورند
یادم می اید از یک عالم مسلمان شنیدم که میگفت
فردی را مجبور کردند که یا شراب بنوش یا با مادر خود زنا کن و یا پدرت را بکش
ان فرد گفت شراب میخورم
بعد از مست شدن هوس زنا با مادرش باعث شد پدرش را بکشد و با مادرش ....
انکه برخلاف اعتقادش زندگی میکند
کردار و گفتارش با هم یکی نیست
موجود بسیار خطر ناکی است
رژینا گریه کرده بود و گفته بود پدر استاد مثل هیچ کس نیست ....
دخترم در این جامعه صداقت یاقوت احمر است بیا کمک کن تا دست کم به من ثابت کنی استاد عاشقی صادق است ...
چشم . اگرباور کردین اجازه میدهی با او ازدواج کنم
قول می دهم
بیا به من کمک کن تا بفهمیم استاد عاشق روح و اخلاق توست یا عاشق جسم توست ....
اگر اثبات شد که عشقش صادقانه است قول می دهم ..... تو را به او بدهم و ناگهان خندید و گفت تا حال چنین چبزی نشنیده بودم
مرا به او بدهید....
این جمله ذهن مرا رها نمیکند
رژینا خندید و گفت پدر
استاد عاشق است من عشق و هوس را می شناسم ....
با او تماس بگیر و بگو راس ساعت پنج عصر اینجا باشد بگو برای پدرم مشکلی پیش آمده میخواهد با شما صحبت کند ... راستی اگر قبول کرد بیاید ان لباسی که من میگویم بپوش
چشم پدر
الو استاد پوزش میخواهم . که مزاحم وقتتان شدم پدرم می خواهد با شما صحبت کند ساعت پنج عصر منزل ما باشید . ... رژینا جان من الان بندر عباس هستم . به پدر بگوید استاد گفت با اولین پرواز می آیم
۶.۸k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲