خشم من...
پارت:23
فردای ان روز:
ات روی کاناپه نشسته بود
و منتظر بود تا جونگکوک بیاد
×استرس داری؟
-خیلی زیاد
تهیونگ رفت و کنارش نشست و گفت:
×همه چی عالی پیش میره با هم دیگه حرف بزنید و اگر مشکلی هست حلش کنید
-باشه
تهیونگ لبخندی زد
صدای زنگ خونه توجه جفتشون رو جلب کرد
اینکه کی بود ک معلوم بود
تهیونگ بلند شد و رفت دم در و در رو باز کرد
و با جونگکوک رو به رو شد
سلام
×سلام بیا تو
جونگکوک اروم وارد خونه شد
تهیونگ هم در رو بست و به سمت نشیمن رفت
جونگکوک هم دنبالش راه افتاد
تهیونگ روبه ات گفت:
×من میرم بیرون اگ چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن
-باشه داداش
تهیونگ رفت و
الان ات و جونگکوک تنها داخل خونه بودن
سلام
ات بدون اینکه سرش رو بیاره بالا گفت:
-سلام
جو بینشون خیلی سنگین و بد بود
حالت خوبه
-اره ت خوبی؟
منم خوبم
ات سرش رو اورد بالا و به جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک تمام مدت خیره به اون بود و بعد از اینکه ات هم به اون نگاه کرد
میشه گفت نگاهشون به هم گره خورد
جونگکوک گفت:
و دلم برات تنگ شده بود
-منم دلم تنگ شده بود
جونگکوک دستش رو به سمت صورت ات برد و نوازشش کرد
خیلی زیبایی ات
ات ک حالا از خجالت قرمز شده بود نگاهش رو به پایین داد و سکوت کرد
جونگکوک با دستاش صورت ات رو به بالا هدایت کرد و اروم لبش رو بوسید
خیلی کیوتی
ات ک حالا هم خجالت کشیده بود و هم ت شوک بود و
مردمک چشماش داشت میلرزید
حتما برادرت بهت گفته ک اعتراف کردم ک دوست دارم
-اره گفت
و تو نمیخای چیزی بگی؟
این همین چیزی بود ک ات ازش میترسید
حالا باید به جونگکوک اعتراف میکرد
-خب... منم...دوستت دارم
جونگکوک ک حالا داشت لبخند میزد بعد از این حرف ات
محکم اونو ب سمت خودش کشید و توی اغوشش فرو برد
همینو میخاستم بشنوم
ات هم متقابلاً بغلش کرد
اما با چیزی ک ب ذهنش اومد تمام احساساتش قایم شدن
-جونگکوک
اروم از بغلش بیرون اومد
-من هنوزم باید...ادامه دارد
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۵۰[کامنت درست و صحیح]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
فردای ان روز:
ات روی کاناپه نشسته بود
و منتظر بود تا جونگکوک بیاد
×استرس داری؟
-خیلی زیاد
تهیونگ رفت و کنارش نشست و گفت:
×همه چی عالی پیش میره با هم دیگه حرف بزنید و اگر مشکلی هست حلش کنید
-باشه
تهیونگ لبخندی زد
صدای زنگ خونه توجه جفتشون رو جلب کرد
اینکه کی بود ک معلوم بود
تهیونگ بلند شد و رفت دم در و در رو باز کرد
و با جونگکوک رو به رو شد
سلام
×سلام بیا تو
جونگکوک اروم وارد خونه شد
تهیونگ هم در رو بست و به سمت نشیمن رفت
جونگکوک هم دنبالش راه افتاد
تهیونگ روبه ات گفت:
×من میرم بیرون اگ چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن
-باشه داداش
تهیونگ رفت و
الان ات و جونگکوک تنها داخل خونه بودن
سلام
ات بدون اینکه سرش رو بیاره بالا گفت:
-سلام
جو بینشون خیلی سنگین و بد بود
حالت خوبه
-اره ت خوبی؟
منم خوبم
ات سرش رو اورد بالا و به جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک تمام مدت خیره به اون بود و بعد از اینکه ات هم به اون نگاه کرد
میشه گفت نگاهشون به هم گره خورد
جونگکوک گفت:
و دلم برات تنگ شده بود
-منم دلم تنگ شده بود
جونگکوک دستش رو به سمت صورت ات برد و نوازشش کرد
خیلی زیبایی ات
ات ک حالا از خجالت قرمز شده بود نگاهش رو به پایین داد و سکوت کرد
جونگکوک با دستاش صورت ات رو به بالا هدایت کرد و اروم لبش رو بوسید
خیلی کیوتی
ات ک حالا هم خجالت کشیده بود و هم ت شوک بود و
مردمک چشماش داشت میلرزید
حتما برادرت بهت گفته ک اعتراف کردم ک دوست دارم
-اره گفت
و تو نمیخای چیزی بگی؟
این همین چیزی بود ک ات ازش میترسید
حالا باید به جونگکوک اعتراف میکرد
-خب... منم...دوستت دارم
جونگکوک ک حالا داشت لبخند میزد بعد از این حرف ات
محکم اونو ب سمت خودش کشید و توی اغوشش فرو برد
همینو میخاستم بشنوم
ات هم متقابلاً بغلش کرد
اما با چیزی ک ب ذهنش اومد تمام احساساتش قایم شدن
-جونگکوک
اروم از بغلش بیرون اومد
-من هنوزم باید...ادامه دارد
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۵۰[کامنت درست و صحیح]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۳۹.۷k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.