تکپارتی:)
ماشینمو پارک کردم و سمت پله های رفتم
یه طبقه رو رفتم بالا و روبروی در اسانسور وایسادم
دکمشو زدم و چند قدم عقب رفتم تا منتظر بمونم و بیاد
گوشیمو چک کردم و پیام هارو یکی باز میکردم و میخوندم
بعد پنج دقیقه به در اسانسور نگاهی کردم
به صفحه دیجیتالی بالای اسانسور زل زدم، ولی از جاش تکون نمیخورد..
طبقه پنجم وایساده بود
کلافه شده بودم
هیچ وقت اینقدر طول نمیکشید اومدنش
پاهامو از روی استرس به زمین میکوبیدم
حس میکردم اتفاقی افتاده..
امکان داشت رییس هم سر من غر بزنه..
رییسم یه مرد بی فرهنگ بود!
سرم داد میزد، غر غر میکرد، مجبورم میکرد کار های غیرضروری انجام بدم، مریض هایی که مسئولیتشون دست من نبود رو چک کنم..
ولی در هر صورت چون قدرتی در برابر رییسم نداشتم هیچی نمیگفتم و سکوت میکردم
حتی یه بار جلوی یکی از مریضام جوری سرم داد زد که اشکم در اومد
واقعا دلم میخواست رییس بمیره و یکی بهتر از اون بیاد جاش..
ولی خواستن من فایده نداره!
یهو دیدم صفحه دیجیتالی داره نشون میده که آسانسور داره اروم اروم میاد طبقه ای که من توش بودم
انگار خراب شده بود، ولی مجبور بودم از اون استفاده کنم..
چون اگه منج طبقه رو با پله ها میرفتم خودم باید بجای مریضا رو تخت بخوابم
وقتی اسانسور رسید طبقه اول میخواستم واردش شم ولی با دیدن صحنه رو بروم موهای بلندم سیخ شد و همونجا خشک شدم
کف اسانسور رییسم با بدن خونی و بی جون خوابیده بود..
رو دیواره های اسانسور خون پاشیده بود و روبروم فردی رو میدیدم که باعث میشد تنم به لرزه بیوفته
اون مریضم بود که یه چاقو خونی دستش بود و پوزخند عجیبی داشت
-هوم؟ مگه یادم میره جلوی من چجوری سرت داد زد؟!
قشنگ بوددد؟!:>>>>
یه طبقه رو رفتم بالا و روبروی در اسانسور وایسادم
دکمشو زدم و چند قدم عقب رفتم تا منتظر بمونم و بیاد
گوشیمو چک کردم و پیام هارو یکی باز میکردم و میخوندم
بعد پنج دقیقه به در اسانسور نگاهی کردم
به صفحه دیجیتالی بالای اسانسور زل زدم، ولی از جاش تکون نمیخورد..
طبقه پنجم وایساده بود
کلافه شده بودم
هیچ وقت اینقدر طول نمیکشید اومدنش
پاهامو از روی استرس به زمین میکوبیدم
حس میکردم اتفاقی افتاده..
امکان داشت رییس هم سر من غر بزنه..
رییسم یه مرد بی فرهنگ بود!
سرم داد میزد، غر غر میکرد، مجبورم میکرد کار های غیرضروری انجام بدم، مریض هایی که مسئولیتشون دست من نبود رو چک کنم..
ولی در هر صورت چون قدرتی در برابر رییسم نداشتم هیچی نمیگفتم و سکوت میکردم
حتی یه بار جلوی یکی از مریضام جوری سرم داد زد که اشکم در اومد
واقعا دلم میخواست رییس بمیره و یکی بهتر از اون بیاد جاش..
ولی خواستن من فایده نداره!
یهو دیدم صفحه دیجیتالی داره نشون میده که آسانسور داره اروم اروم میاد طبقه ای که من توش بودم
انگار خراب شده بود، ولی مجبور بودم از اون استفاده کنم..
چون اگه منج طبقه رو با پله ها میرفتم خودم باید بجای مریضا رو تخت بخوابم
وقتی اسانسور رسید طبقه اول میخواستم واردش شم ولی با دیدن صحنه رو بروم موهای بلندم سیخ شد و همونجا خشک شدم
کف اسانسور رییسم با بدن خونی و بی جون خوابیده بود..
رو دیواره های اسانسور خون پاشیده بود و روبروم فردی رو میدیدم که باعث میشد تنم به لرزه بیوفته
اون مریضم بود که یه چاقو خونی دستش بود و پوزخند عجیبی داشت
-هوم؟ مگه یادم میره جلوی من چجوری سرت داد زد؟!
قشنگ بوددد؟!:>>>>
۴۴.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.