عشق ابدی پارت ۵۱
عشق ابدی پارت ۵۱
ویو یونگی
نمیدونستم دلیل رفتارای جیمین چیه .
+جیم؟
-...
+جیمین ؟؟
-...
+جی..می..ن(حرصی و آروم)
-بله؟(حرصی)
+چرا صدات میکنم جواب نمیدی؟
-چیکارم داری؟(عصبی)
جیهوپ : اهم بچه ها میشه من برم بخوابم ؟ خیلی خستم .
-آره آره . برو عزیزم ؛ برو بالا اتاق سمت چپ یکی رو انتخاب کن و بخواب .(لبخند)
جیهوپ : ب...باشه (نگاه به یونگی)
همینطور داشتم فشار میخوردم . چرا باید بهش بگه عزیزم؟ حالا که جیهوپ رفت من میدونم با شما جیمین خان
تا مطمئن شدم جیهوپ رفت بالا و
در رو بست جیمین رو پین دیوار کردم .
-آههههههه(ناله درد بیشور :|)
+حالا باید جلو بقیه خودمو جر بدم تا نگام کنی ها؟(بم و ترسناک)
-....(سکوت و تعجب)
+چرا وقتی صدات میکردم جوابمو نمیدادی؟ چرا وقتی نگات میکنم سَردی؟ چرا باید به هوپ بگی عزیزم و با من با حرص حرف بزنی؟!(بم و ترسناک)
-ی...یو... یونگی (تعجب)
+نه دیگه نشد . حالا باید تاوان پس بدی جوجه کوچولو (پوزخند)
-چی...چیکار میکنی ؟(نگران)
+یا میگی قضیه چیه یا از روش خودم بفهمم؟!(جدی)
راستش تمام مدت قضیه رو میدونستم . جیمین مداوم تو دلش در مورد همین داستان غر میزد . پس بگو ، بخاطر کارای باباش و حرفاش ناراحته . جوجه کار دارم باهات!!
-چ...چی میگی ؟ قضیه چی؟!(هل)
+ببین جوجه ! قضیه رو بهم میگی یا نه؟!(ترسناک)
-یونگی ! بسه . (جدی)
سریع لبامو کوبیدم رو لباش و شروع کردم به مکیدن . از لب پایین و بالاش کام میگرفتم و اونم با زدن های متداوم مشتش رو سینم سعی میکرد که ازم جدا بشه
وقتی نفس کم آورد و مشتاش آروم تر شد ازش جدا شدم
-عوضی ...چیکار...میکنی؟(نفس نفس)
+فقط دلم تنگ لبات بود !
-نفسم...بالا...نمیاد(نفس نفس)
رفتم پشتش و سفت بغلش کردم و سرم رو کردم تو گردنش . مک های محکم و عمیقی از گردنش میگرفتم .
-بسه دیگه همه جام رو کبود کردی(ناله)
+اینم نتیجه لج کردنات بیب (بم)
که......
ویو یونگی
نمیدونستم دلیل رفتارای جیمین چیه .
+جیم؟
-...
+جیمین ؟؟
-...
+جی..می..ن(حرصی و آروم)
-بله؟(حرصی)
+چرا صدات میکنم جواب نمیدی؟
-چیکارم داری؟(عصبی)
جیهوپ : اهم بچه ها میشه من برم بخوابم ؟ خیلی خستم .
-آره آره . برو عزیزم ؛ برو بالا اتاق سمت چپ یکی رو انتخاب کن و بخواب .(لبخند)
جیهوپ : ب...باشه (نگاه به یونگی)
همینطور داشتم فشار میخوردم . چرا باید بهش بگه عزیزم؟ حالا که جیهوپ رفت من میدونم با شما جیمین خان
تا مطمئن شدم جیهوپ رفت بالا و
در رو بست جیمین رو پین دیوار کردم .
-آههههههه(ناله درد بیشور :|)
+حالا باید جلو بقیه خودمو جر بدم تا نگام کنی ها؟(بم و ترسناک)
-....(سکوت و تعجب)
+چرا وقتی صدات میکردم جوابمو نمیدادی؟ چرا وقتی نگات میکنم سَردی؟ چرا باید به هوپ بگی عزیزم و با من با حرص حرف بزنی؟!(بم و ترسناک)
-ی...یو... یونگی (تعجب)
+نه دیگه نشد . حالا باید تاوان پس بدی جوجه کوچولو (پوزخند)
-چی...چیکار میکنی ؟(نگران)
+یا میگی قضیه چیه یا از روش خودم بفهمم؟!(جدی)
راستش تمام مدت قضیه رو میدونستم . جیمین مداوم تو دلش در مورد همین داستان غر میزد . پس بگو ، بخاطر کارای باباش و حرفاش ناراحته . جوجه کار دارم باهات!!
-چ...چی میگی ؟ قضیه چی؟!(هل)
+ببین جوجه ! قضیه رو بهم میگی یا نه؟!(ترسناک)
-یونگی ! بسه . (جدی)
سریع لبامو کوبیدم رو لباش و شروع کردم به مکیدن . از لب پایین و بالاش کام میگرفتم و اونم با زدن های متداوم مشتش رو سینم سعی میکرد که ازم جدا بشه
وقتی نفس کم آورد و مشتاش آروم تر شد ازش جدا شدم
-عوضی ...چیکار...میکنی؟(نفس نفس)
+فقط دلم تنگ لبات بود !
-نفسم...بالا...نمیاد(نفس نفس)
رفتم پشتش و سفت بغلش کردم و سرم رو کردم تو گردنش . مک های محکم و عمیقی از گردنش میگرفتم .
-بسه دیگه همه جام رو کبود کردی(ناله)
+اینم نتیجه لج کردنات بیب (بم)
که......
۱.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.