p11
پاشدیم رفتیم با جیمین صبحونه خوردیم جونگ کوک یه شرکت داشت رفت شرکت جیمینم رفته بود بیرون ساعت ۶ بود که در زدن رفتم در و باز کردم یهو دونفر اومدن سمتم یه دستمال گذاشتن رو دهنم میخواستم نفس نکشم که نتونستم و بیهوش شدم و دیگه چیزی نفهمیدم
از زبون جیمین
داشتم میرفتم خونه که دیدم یه ون مشکی رفت توجه نکردم رفتم تو خونه سانا نبود من:سانا آبجی کجایی همه جارو گشتم نبود من:وای سریع زنگ زدم به جونگ کوک
از زبون جونگ کوک
داشتم کارامو انجام میدادم که جیمین زنگ زد جیمین:الو جونگ کوک من:چیشده چییی یعنی چی سانارو بردن الان میام سریع وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه من:جیمین درست توضیح بده سانا چیشده جیمین:داشتم میومدم خونه یه ون مشکی از جلو در رد شد و بعد رفت منم فکر کردم چیزی نیست رفتم تو دیدم سانا نیست فهمیدم اون ونه در واقع اونو برده من:میدونم کار کیه زود باش بریم باهم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت بابام من:در اونجا رو باز کن داشبرد درشو باز کرد جیمین:اصلحه داری باخودت😶 من:آره بدش من اصلحه رو داد گذاشتم تو جیبم در و باز کردم رفتم سمت اتاق بابام من:تو همینجا باش رفتم تو من:بابا زود بگو سانا کجاست بابا:چیشده اینجا چرا دنبالش میگردی من:بابا سانا رو بردن خوب میدونی چیشده سانا کجاست بابا:مگه سانا برگشته من:آره برگشته اونم با پایه سالم بابا:چون ون مشکی بود دلیل نمیشه من اونو بیارم اینجا من:پس کی سانا رو بردههههه بابا:صداتو بیار پایین حتما حتما کار یکی دیگست میخوای برو کله عمارتو بگرد سانا اینجا نیست از عمارت رفتم بیرون سمت خونه میا قطعا همونجاست اصلحه رو توش تیر انداختم جیمین:کجا میریم من:خونه میا همون دختره که منو میخواد مطمئنم همونجاست رسیدم دم خونش زنگ در و زدم میا:بیا تو عزیزم رفتم تو من:سانا کجاست میا:پس فهمیدی من:ببین منو عوضی بلایی سر سانایه من بیاد زندگیتو جهنم میکنم کارایی بدتر از کارایه بابامو انجام میدم پس بگو سانا کجاست میا:در شرف مرگه قراره خفه شه با آب برو سمت دریاچه.....(یه چیز چرت و پرت) فقط مواظب باش دیر نرسی وگرنه عشقت میمیره شایدم تا الانش دیر شده سریع رفتم به همون دریاچه وقتی رسیدم دیدم انداختنش تو آب جیمین:سانا من:سانا سریع رفتم با تیر اون دوتا مردا رو زدم و کشتم کتمو در آوردم پریدم تو آب سانا رو پیدا کردم انگار یه چیزیم به پاش بود رفتم بازش کردمیه زنجیر بود به سختی بازش کردم و سانارو بردم بالا زیر باسنشو گرفتم بردمش بالا من:سانا رفتم بالا خوابوندمش رو زمین جیمین:آبجی چشماتو باز کن من:سانا بهش ماساژ قلبی دارم من:سانا خواهش میکنم چشماتو باز کن من بدون تو نمی تونم این جواب نداد رفتم تنفس دهان به دهان انقدر تنفس بهش دادم که سلفه کرد و کلی آب داد بیرون
از زبون جیمین
داشتم میرفتم خونه که دیدم یه ون مشکی رفت توجه نکردم رفتم تو خونه سانا نبود من:سانا آبجی کجایی همه جارو گشتم نبود من:وای سریع زنگ زدم به جونگ کوک
از زبون جونگ کوک
داشتم کارامو انجام میدادم که جیمین زنگ زد جیمین:الو جونگ کوک من:چیشده چییی یعنی چی سانارو بردن الان میام سریع وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه من:جیمین درست توضیح بده سانا چیشده جیمین:داشتم میومدم خونه یه ون مشکی از جلو در رد شد و بعد رفت منم فکر کردم چیزی نیست رفتم تو دیدم سانا نیست فهمیدم اون ونه در واقع اونو برده من:میدونم کار کیه زود باش بریم باهم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت بابام من:در اونجا رو باز کن داشبرد درشو باز کرد جیمین:اصلحه داری باخودت😶 من:آره بدش من اصلحه رو داد گذاشتم تو جیبم در و باز کردم رفتم سمت اتاق بابام من:تو همینجا باش رفتم تو من:بابا زود بگو سانا کجاست بابا:چیشده اینجا چرا دنبالش میگردی من:بابا سانا رو بردن خوب میدونی چیشده سانا کجاست بابا:مگه سانا برگشته من:آره برگشته اونم با پایه سالم بابا:چون ون مشکی بود دلیل نمیشه من اونو بیارم اینجا من:پس کی سانا رو بردههههه بابا:صداتو بیار پایین حتما حتما کار یکی دیگست میخوای برو کله عمارتو بگرد سانا اینجا نیست از عمارت رفتم بیرون سمت خونه میا قطعا همونجاست اصلحه رو توش تیر انداختم جیمین:کجا میریم من:خونه میا همون دختره که منو میخواد مطمئنم همونجاست رسیدم دم خونش زنگ در و زدم میا:بیا تو عزیزم رفتم تو من:سانا کجاست میا:پس فهمیدی من:ببین منو عوضی بلایی سر سانایه من بیاد زندگیتو جهنم میکنم کارایی بدتر از کارایه بابامو انجام میدم پس بگو سانا کجاست میا:در شرف مرگه قراره خفه شه با آب برو سمت دریاچه.....(یه چیز چرت و پرت) فقط مواظب باش دیر نرسی وگرنه عشقت میمیره شایدم تا الانش دیر شده سریع رفتم به همون دریاچه وقتی رسیدم دیدم انداختنش تو آب جیمین:سانا من:سانا سریع رفتم با تیر اون دوتا مردا رو زدم و کشتم کتمو در آوردم پریدم تو آب سانا رو پیدا کردم انگار یه چیزیم به پاش بود رفتم بازش کردمیه زنجیر بود به سختی بازش کردم و سانارو بردم بالا زیر باسنشو گرفتم بردمش بالا من:سانا رفتم بالا خوابوندمش رو زمین جیمین:آبجی چشماتو باز کن من:سانا بهش ماساژ قلبی دارم من:سانا خواهش میکنم چشماتو باز کن من بدون تو نمی تونم این جواب نداد رفتم تنفس دهان به دهان انقدر تنفس بهش دادم که سلفه کرد و کلی آب داد بیرون
۲۳.۲k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.