پارت دو
گفتم:«پس تو به من حق انتخاب نمیدی، داری دستور میدی. »موری سان سر تکان داد:«میشه اینطور گفت. » اخم کردم:« یه نظرم چاره ی دیگه ای ندارم. » دو تا دستم رو بالا بردن و گفتم:«خیلی خب، من تسلیمم.» موری سان یکی به اسم دازای رو صدا میزنه و یکی با مو های قهوه ای میاد داخل، وای، با دیدنش خشکم میزنه اما چیزی نمیگم و نمیذارم کسی بفهمه. باهاش میرم تا منو به کسی که قراره زیردستش باشم معرفی کنه. وارد یه اتاقی میشیم و دازای یه پسر مو نارنجی که قدش یه خورده از من بلند تره رو صدا میکنه و میگه:«کوما سان، اون ارباب توئه. » دستامو پشت سرم نگه میدارم و جلو میرم:«من کوما هستم و قراره که زیر دست شما باشم. » دازای گفت:«گفتم یکی رو بیارم از خودت کوتاه تر باشه چوچو. »پرسیدم:«چوچو؟ » اون پسر مو نارنجی گفت:«دازایییی نه، اسم من چویاست.» بعد میپرسه:«تو موهبت هم داری؟» سر تکان میدهم:«موهبت روباه اتشین، یعنی میتونم عنصر اتیش رو کنترل کنم و به روباه تبدیل بشم. »میگوید:«چه موهبت قدرتمندی. »تشکر میکنم. *پرش زمانی به سه سال اینده*
از زبان چویا
با ماکو سان نشستیم و میبینم که خیلی ناراحت است، اما هرچی فکر میکنم، نمیفهمم چرا. میپرسم:«ماکو سان؟ چیزی شده؟ » میگه:«
شرط پارت بعد 9 تا لایک
تو کامنتا بگید خوب بود و دوست دارید پارت بعدو بذارم
از زبان چویا
با ماکو سان نشستیم و میبینم که خیلی ناراحت است، اما هرچی فکر میکنم، نمیفهمم چرا. میپرسم:«ماکو سان؟ چیزی شده؟ » میگه:«
شرط پارت بعد 9 تا لایک
تو کامنتا بگید خوب بود و دوست دارید پارت بعدو بذارم
۲.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.