عشقی در افسانه ها پارت ۱۸
سلام از حمایت ها ممنونم
و بعله سانمی گیو رو گرفت زیر مشت و لغت
برقیه: الفاتحهَ
بعد از خنده جر خوردن
سانمی مو های گیو رو گرفت و سرش رو کرد زیر اب:خوب بنال ببینم دیگه از این گوه ها میخوری یا نه
گیو:غلت کردم برات اوهاگی میخرم
سانمی:چرا رشوه خرکی میای خر عمته
و شروع کرد به مشت زدن گیو
مایکی:من موندم چه جوری به ا.ت هیچی نمیگه
یوریچی:اون خیلی ا.ت رو دوست داره ا.ت هم خیلی سانمی و گنیا رو دوست داره
تنگن:کریسمس ۳ سال پیش
حرفش با مشت سانمی قطع شد
سانمی:مگه نگفتم اون اتفاق رو به روم نکشید
مایکی:کریسمس ۳ سال پیش چه اتفاقی افتاده؟
سانمی:به تو ربطی نداره
دراکن:مایکی بهتره دخالت نکنی
مایکی:ولی من فوضولیم گل کرده
باجی: فضولی و اون دهن گشادت آخر سر کار دستت میده مثل امروز که دراکن کتکت زد
یه دفعه مایکی یه لگد داخل سر باجی خوابوند
چیفویو:باجییییب ساننننن
ویو دخترا
هینا:چه زود هوا تاریک شد
اما:آره
ا.ت:باید برگردیم امارت دردسر درست میشه
میتسوری:ا.ت راست میگه
شما ها جمع کردین که برید امارت
ساعت ۷ رسیدید امارت
داخل امارت لباس هاتون رو عوض کردین و رو مبل نشستین
اما:ا.ت تو چه حسی نسبت به برادر های ناتنیت داری
ا.ت:خوب
هینا:بگو خجالت نکش
میتسوری:ما به هیچ کس نمیگیم
ا.ت:احساس میکنم یه موجود اضافه هستم یه حسی به من میگه اونا من رو دوست ندارن مخصوصا سانمی
با گنیا خیلی خوبم ولی با سانمی نه
خیلی کم با من حرف میزنه انگار من یه موجود اضافی هستم بیشتر اوقات سرم داد میزنه
شینوبو:بیخیال تو که از اخلاق اش خبر داری با همه این طوری هست
ا.ت: ولی خب من خواهرشم حداقل میتونه یه ذره باهام مهربونتر باشه
پسرا در زدن و وارد امارت شدن
دخترا:سلام
پسرا: سلام
ا.ت سمت سانمی:نی چان چرا صوت گیو و تنگن ورم داره
سانمی: من کاری نکردم
اون طوری نگام نکن ا.ت
گنیا:نه چان علان ساعت ۷ و نیم هست کاگایا_ساما برای این که تو رو ببینه ساعت ۸ میاد این جا
ا.ت: باشه
ا.ت ی لبخند شیطانی زد و در گوش اما یه چیزی گفت اما هم به هینا شینوبو و میتسوری گفت
ا.ت: من الان میام
یوریچی:این کار هاش معنی قشنگی نمیده
شما رفتید رو محافظه پله(امید وارم بدونید یعنی چی )وایستادید
ا.ت من از این زندگی خسته شدم
هینا:آخه چرا ا.ت چان[در نقش خود فرو رفته]
اما: من هم خسته شدم
سانمی:بیا پاین اون بالا چه غلطی میکنی
مایکی:ا.ت چان اون بالا چی کار میکنی
ا.ت: میخوام خودکشی کنم خداحافظ زندگی
کاگایا_ساما وارد میشود
کاگایا:ا.ت اون بالا چی کار میکنی بیا پاین این کارا چیه
همه:سلام کاگایا-ساما
که یه دفعه تعادلت بهم خورد افتادی پاین
سانمی و مایکی هر دو با هم گفتند الان میگیریمت و به همدیگه چپ چپ نگاه کردن
سانمی ا.ت رو میگیره یا مایکی حتما بگید
حمایت یادتون نره
و بعله سانمی گیو رو گرفت زیر مشت و لغت
برقیه: الفاتحهَ
بعد از خنده جر خوردن
سانمی مو های گیو رو گرفت و سرش رو کرد زیر اب:خوب بنال ببینم دیگه از این گوه ها میخوری یا نه
گیو:غلت کردم برات اوهاگی میخرم
سانمی:چرا رشوه خرکی میای خر عمته
و شروع کرد به مشت زدن گیو
مایکی:من موندم چه جوری به ا.ت هیچی نمیگه
یوریچی:اون خیلی ا.ت رو دوست داره ا.ت هم خیلی سانمی و گنیا رو دوست داره
تنگن:کریسمس ۳ سال پیش
حرفش با مشت سانمی قطع شد
سانمی:مگه نگفتم اون اتفاق رو به روم نکشید
مایکی:کریسمس ۳ سال پیش چه اتفاقی افتاده؟
سانمی:به تو ربطی نداره
دراکن:مایکی بهتره دخالت نکنی
مایکی:ولی من فوضولیم گل کرده
باجی: فضولی و اون دهن گشادت آخر سر کار دستت میده مثل امروز که دراکن کتکت زد
یه دفعه مایکی یه لگد داخل سر باجی خوابوند
چیفویو:باجییییب ساننننن
ویو دخترا
هینا:چه زود هوا تاریک شد
اما:آره
ا.ت:باید برگردیم امارت دردسر درست میشه
میتسوری:ا.ت راست میگه
شما ها جمع کردین که برید امارت
ساعت ۷ رسیدید امارت
داخل امارت لباس هاتون رو عوض کردین و رو مبل نشستین
اما:ا.ت تو چه حسی نسبت به برادر های ناتنیت داری
ا.ت:خوب
هینا:بگو خجالت نکش
میتسوری:ما به هیچ کس نمیگیم
ا.ت:احساس میکنم یه موجود اضافه هستم یه حسی به من میگه اونا من رو دوست ندارن مخصوصا سانمی
با گنیا خیلی خوبم ولی با سانمی نه
خیلی کم با من حرف میزنه انگار من یه موجود اضافی هستم بیشتر اوقات سرم داد میزنه
شینوبو:بیخیال تو که از اخلاق اش خبر داری با همه این طوری هست
ا.ت: ولی خب من خواهرشم حداقل میتونه یه ذره باهام مهربونتر باشه
پسرا در زدن و وارد امارت شدن
دخترا:سلام
پسرا: سلام
ا.ت سمت سانمی:نی چان چرا صوت گیو و تنگن ورم داره
سانمی: من کاری نکردم
اون طوری نگام نکن ا.ت
گنیا:نه چان علان ساعت ۷ و نیم هست کاگایا_ساما برای این که تو رو ببینه ساعت ۸ میاد این جا
ا.ت: باشه
ا.ت ی لبخند شیطانی زد و در گوش اما یه چیزی گفت اما هم به هینا شینوبو و میتسوری گفت
ا.ت: من الان میام
یوریچی:این کار هاش معنی قشنگی نمیده
شما رفتید رو محافظه پله(امید وارم بدونید یعنی چی )وایستادید
ا.ت من از این زندگی خسته شدم
هینا:آخه چرا ا.ت چان[در نقش خود فرو رفته]
اما: من هم خسته شدم
سانمی:بیا پاین اون بالا چه غلطی میکنی
مایکی:ا.ت چان اون بالا چی کار میکنی
ا.ت: میخوام خودکشی کنم خداحافظ زندگی
کاگایا_ساما وارد میشود
کاگایا:ا.ت اون بالا چی کار میکنی بیا پاین این کارا چیه
همه:سلام کاگایا-ساما
که یه دفعه تعادلت بهم خورد افتادی پاین
سانمی و مایکی هر دو با هم گفتند الان میگیریمت و به همدیگه چپ چپ نگاه کردن
سانمی ا.ت رو میگیره یا مایکی حتما بگید
حمایت یادتون نره
۱۴.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.