عاشقان واقعی
پارت ۱۴
کوک:( به صوفیا زنگ زدم و گفتم موضوع رو گفت خودم ببرمش )
جیمین: ما مراقب یونجین هستیم تو برو
کوک: مرسی( رفتم سمت یونا که خواب بود) بابایی؟.. بیدار شو
یونا: بابا هنوز درد دارم( بغض)
کوک: (بغلش کردم) بیا بریم دکتر
یونا: نه!
کوک: چرا نه؟
یونا: میترسم
کوک: چرا؟
یونا: چون آمپول میزنه( بغض)
کوک: من میگم نزنه..خب؟ ( لپشو بوسیدم)
یونا: واقعا؟
کوک: آره:)
**بیمارستان**
کوک: (صدای جیغ وگریه های بچها کل بیمارستان رو گرفته بود که باعث شد یونا بیشتر بترسه.. دستشو گرفتم... )من که بهت گفتم نمیزارم بهت آمپول بزنه.. نترس خوشگلم( لپشو بوسیدم)
یونا: :)
*
کوک:( به صوفیا زنگ زدم و گفتم موضوع رو گفت خودم ببرمش )
جیمین: ما مراقب یونجین هستیم تو برو
کوک: مرسی( رفتم سمت یونا که خواب بود) بابایی؟.. بیدار شو
یونا: بابا هنوز درد دارم( بغض)
کوک: (بغلش کردم) بیا بریم دکتر
یونا: نه!
کوک: چرا نه؟
یونا: میترسم
کوک: چرا؟
یونا: چون آمپول میزنه( بغض)
کوک: من میگم نزنه..خب؟ ( لپشو بوسیدم)
یونا: واقعا؟
کوک: آره:)
**بیمارستان**
کوک: (صدای جیغ وگریه های بچها کل بیمارستان رو گرفته بود که باعث شد یونا بیشتر بترسه.. دستشو گرفتم... )من که بهت گفتم نمیزارم بهت آمپول بزنه.. نترس خوشگلم( لپشو بوسیدم)
یونا: :)
*
۹.۷k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.