تک پارتی یونگی
سلام چوی ات هستم.۲۴ سالمه و ۶ ماهی هستش که با مین یونگی ایدل معروف کاپ زدم(رل).
امروز یکی از دوستام (لیا) زنگ زد گف بریم بیرون منم قبول کردم.خسته شده بودم یه پارکی بود به لیا گفتم بریم اونجا بشینیم.نزدیک یه نیمکت که شدیم یکی رو دیدن که شبیه شوگا یکم که نزدیک تر شدیم دیدم شوگا بود.بغض کردم چطور توتست با احساساتم بازی کنه.
رفتم جلو و از هم جداشون کردمو یه سلی به شوگا زدم.
ات: تو تو چرا با احساساتم بازی کردی هااا
ات: این بود دوس داشتنت هاا
ات: جواب بده لعنتیی
ات: اصن میدونی چیه همچی تموم شد همچی دیگه نه من تو ر مشناسم نه تو منو
اینو گفتم و اون محل و ترک کردم.به سمت خونه شوگا رفتم که یه زمانی خونه مشترکمون بود.رمز در و زدم به سمت اتاق رفتم وسایلمو برداشتمو از خونه زدم بیرون.
از این به بعد یه زندگیه جدید و بدون اون شروع میکنم.
پرش زمانی به دو ماه بعد ویو شوگا
از وقتی ات از اینجا رفته حالم بده و حوصله هیچی رو ندارم.دلم خیلی براش تنگ شده.دلم میخواس اینجا بود تا یا بار دیگه میتونستم بغلش کنم،اون لبای توت فرنگیشو ببوسم.
ولی حیف نمیتونم.من اون موقع از حسم به ات مطمئن نبودن برا همین با یونا میگشتم.ولی الان که میدونم دوسش دارم پیشم نیس.
کوک زنگ زد گف یه پارتی به مناسبت نامزدی گرفتا و منم دعوت کرده منم قبول کردم شاید بتونم این اتفاقا تو یکم فراموش کنم
ویو ات
یکی از دوستام نامزد کرده بود و زنگ زد گف یا پارتی گرفته از اونجایی که نامزد دوستم همگروهی شوگا و مطمئنم که میاد ترجیح دادم حرسش بدم.یه لباس باز پوشیدم و یه ارایش غلیظ کردمو به سمت پارتی رفتم.
به محل پارتی که رسیدم ماشین پارک کردم و وارد سالن شدم.پالتوم و در اوردم و یه خوردا به دور بر نگا کردم که شوگا رو دیدم.چقد جذاب شده بود.هانول و دیدم(نامزد کوک)
باهاش یه خورده حرف زدم بعدم رفتم سر یه میز نشستم.که یه پسره خوشتیپی اومد کنارم نشست فرصت خوبی بود که حرس شوگا رو در بیارم.
ویو شوگا
ات اومد وایی خیلی خوشگل شده بود ولی وایسا ببینم چرا انقد لباسش بازه ارایش غلیزم که داره.بدجور عصبانی شدم.لیوان مشروب و فشار دادم هیچ حقی نداره که اونطوری بدن سفیدشو به نمایس بزاره فقط بزار حشن تموم شه حالشو جا میارم.تو این فکرا بودم که یه پسرس سر میز ات نشست با هم داشتن حرف میزدن که پسره دستای کثیفشو رو رون ات حرکت میداد اتم هیچ کاری نمیکرد کا اینکارو نکنه.انقد عصبانی شده بودم که مطمئنم از سرم دود بلند میشد به طرف ات رفتمو دستشو گرفتمو از سالن اومدیم بیرون
ات: چیکار میکنی ولم کننن
شوگا: ساکت شو هیچ حرفی ازت نشنوم وگرنه برات بد میشه.
ساکت شد و حرفی نزد به سمت خونه رفتم.بعد چندمین رسیدم و از ماشین پیاده شدم دست ات و گرفتم و به سمت اتاق خواب رفتمو پرتش کردم رو تخت و....
صبح روز بعد
با دل درد از خواب پاشدم.به شوگا که نگا کردم خیلی کیوت خوابیده بود
شوگا: بیدار شدی کیوتم
ات: ساکت شو وحشی
شوگا: ااا اینجور حرف زدن درس نیستا
ات: دروغ میگم وحشی دیگه
شوگا: خب چیکار کنم تو انقد....
ات: اسمشو نیاررر
شوگا: 😂😂باشه باشه
شوگا: هوم حالا بیا بغلم دلم برای بغلت تنگ شده
ات: نمیخوام دلم دلد میتونه🥺
شوگا: اوییی کیوتم تو بیا تو بغلم ماساژ بدم خوب بشه
ات: باجه
شوگا: اخخ کیوت خودمی
پایاننننننن
امروز یکی از دوستام (لیا) زنگ زد گف بریم بیرون منم قبول کردم.خسته شده بودم یه پارکی بود به لیا گفتم بریم اونجا بشینیم.نزدیک یه نیمکت که شدیم یکی رو دیدن که شبیه شوگا یکم که نزدیک تر شدیم دیدم شوگا بود.بغض کردم چطور توتست با احساساتم بازی کنه.
رفتم جلو و از هم جداشون کردمو یه سلی به شوگا زدم.
ات: تو تو چرا با احساساتم بازی کردی هااا
ات: این بود دوس داشتنت هاا
ات: جواب بده لعنتیی
ات: اصن میدونی چیه همچی تموم شد همچی دیگه نه من تو ر مشناسم نه تو منو
اینو گفتم و اون محل و ترک کردم.به سمت خونه شوگا رفتم که یه زمانی خونه مشترکمون بود.رمز در و زدم به سمت اتاق رفتم وسایلمو برداشتمو از خونه زدم بیرون.
از این به بعد یه زندگیه جدید و بدون اون شروع میکنم.
پرش زمانی به دو ماه بعد ویو شوگا
از وقتی ات از اینجا رفته حالم بده و حوصله هیچی رو ندارم.دلم خیلی براش تنگ شده.دلم میخواس اینجا بود تا یا بار دیگه میتونستم بغلش کنم،اون لبای توت فرنگیشو ببوسم.
ولی حیف نمیتونم.من اون موقع از حسم به ات مطمئن نبودن برا همین با یونا میگشتم.ولی الان که میدونم دوسش دارم پیشم نیس.
کوک زنگ زد گف یه پارتی به مناسبت نامزدی گرفتا و منم دعوت کرده منم قبول کردم شاید بتونم این اتفاقا تو یکم فراموش کنم
ویو ات
یکی از دوستام نامزد کرده بود و زنگ زد گف یا پارتی گرفته از اونجایی که نامزد دوستم همگروهی شوگا و مطمئنم که میاد ترجیح دادم حرسش بدم.یه لباس باز پوشیدم و یه ارایش غلیظ کردمو به سمت پارتی رفتم.
به محل پارتی که رسیدم ماشین پارک کردم و وارد سالن شدم.پالتوم و در اوردم و یه خوردا به دور بر نگا کردم که شوگا رو دیدم.چقد جذاب شده بود.هانول و دیدم(نامزد کوک)
باهاش یه خورده حرف زدم بعدم رفتم سر یه میز نشستم.که یه پسره خوشتیپی اومد کنارم نشست فرصت خوبی بود که حرس شوگا رو در بیارم.
ویو شوگا
ات اومد وایی خیلی خوشگل شده بود ولی وایسا ببینم چرا انقد لباسش بازه ارایش غلیزم که داره.بدجور عصبانی شدم.لیوان مشروب و فشار دادم هیچ حقی نداره که اونطوری بدن سفیدشو به نمایس بزاره فقط بزار حشن تموم شه حالشو جا میارم.تو این فکرا بودم که یه پسرس سر میز ات نشست با هم داشتن حرف میزدن که پسره دستای کثیفشو رو رون ات حرکت میداد اتم هیچ کاری نمیکرد کا اینکارو نکنه.انقد عصبانی شده بودم که مطمئنم از سرم دود بلند میشد به طرف ات رفتمو دستشو گرفتمو از سالن اومدیم بیرون
ات: چیکار میکنی ولم کننن
شوگا: ساکت شو هیچ حرفی ازت نشنوم وگرنه برات بد میشه.
ساکت شد و حرفی نزد به سمت خونه رفتم.بعد چندمین رسیدم و از ماشین پیاده شدم دست ات و گرفتم و به سمت اتاق خواب رفتمو پرتش کردم رو تخت و....
صبح روز بعد
با دل درد از خواب پاشدم.به شوگا که نگا کردم خیلی کیوت خوابیده بود
شوگا: بیدار شدی کیوتم
ات: ساکت شو وحشی
شوگا: ااا اینجور حرف زدن درس نیستا
ات: دروغ میگم وحشی دیگه
شوگا: خب چیکار کنم تو انقد....
ات: اسمشو نیاررر
شوگا: 😂😂باشه باشه
شوگا: هوم حالا بیا بغلم دلم برای بغلت تنگ شده
ات: نمیخوام دلم دلد میتونه🥺
شوگا: اوییی کیوتم تو بیا تو بغلم ماساژ بدم خوب بشه
ات: باجه
شوگا: اخخ کیوت خودمی
پایاننننننن
۱۴.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.