فن فیک out of breath "پارت 28"
صدای زنگ اومد که خاله گفت:حتما هیون سو اومده! تو بشین
خاله در و باز کرد و هیون سو اومد تو
، دویید سمتم و دستم و توی دستاش گرفت
هیون سو: سورا خواهش میکنم بهم گوش کن . خواهش میکنم
سورا: مشکلت چیه؟
خاله سومی: دخترم خوبی؟
هیون سو: یه نفر پشت در منتظرته و میخواد ببینت . میشه حرفاش و گوش کنی ؟ خواهش میکنم.. لطفااا.
پرسیدم:تهیونگ؟
هیون سو:نه نه تهیونگ نیست
سورا:باشه پس اگر تهیونگ نیست بگو بیاد
هیونسو:باید به حرفش گوش کنی
+باشه دیگه
خاله: از دست شما ، درباره چی حرف میزنه؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:نمیدونم
هیون سو: جونگکوک ، بیا تو
با شنیدن اسم "جونگکوک" اون پیام هایی که فرستاده بود تو ذهنم پخش شد
جونگکوک وارد خونه شد و تعظیم کرد
کوک:آنیونگ
بلند شدم و به سمتش رفتم
خاله سومی نیم نگاهی انداخت و بعدش گفت: آممم فکر میکنم بهتره من تنهاتون بزارم
هیون سو: ممنون میشم اوما
خاله چندبار سرش رو به چپ و راست چرخوند و رفت توی اتاقش
سورا:برو بیرون!
هیون سو: قول دادی به حرفاش گوش کنی
سورا:من قولی ندادم. بندازش بیرون
کوک: میخوام بگم تهیونگ هیچ تقصیری نداره
مشت محکمی به سینش کوبیدم و داد زدم: برو بیرون
جونگکوک: خواهش میکنم فقط یبار گوش بده .
در و باز کردم و هولش دادم به سمت بیرون . تقلا میکرد و گفت: اون دختر و من فرستاده بودم که تهیونگ رو ببوسه ، تهیونگ گناهی نداره ، من فرستادمش که رابطه شمارو بهم بریزم
با لگدی که به باسنش زدم پرتاب شد بیرون و منم در و بستم
نفس عمیقی کشیدم و به در تکیه دادم ، انقدر عصبی بودم که متوجه حرفاش نمیشدم . قطرات اشکم بعد از چندماه حضور خودشون و اعلام کردن و هیون سو هم با ناراحتی محل و ترک کرد
*تهیونگ*
بعد از اینکه جیمین اون پولهارو اورد مطمئن شدم که سورا همینجا توی کره ست ! اما از دیدن اون پولها انقدر عصبی شدم که تمام عصبانیتم رو سر جیمین خالی کردم ، به وقتش ازش معذرت خواهی میکنم چون زیاد آسیب ندیده شاید فقط زیر چشمش کبود شده باشه.
شماره ناشناس ، حتما داهیونه امیدوارم یه چیزایی بدست اورده باشه
جواب دادم
داهیون با خوشحالی گفت: آقای کیم خبرای خوبی براتون دارم
تهیونگ: جون بکن بگو زود باش!
داهیون: نیم ساعت پیش به جونگکوک زنگ زدم و ازش پرسیدم کجاست ، گفت که پوسانِه پیش دوست دخترش
دستی بین موهام کشیدم و با اینکه درحال ترکیدن از عصبانیت بودم گفتم: دوست دخترش؟
داهیون: بله با یه خانم به اسم سوهیون آشنا شده!
"سوهیون؟ اسم دختر خاله سورا هیون سو بود پس امکان نداره هیون سو باشه"
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: هیچ آدرسی گیر نیاوردی؟ نشونه ای از سورا.. هیچی؟
داهیون: به آقای جئون گفتم که باید مبلغ کمی پول ازشون قرض بگیرم و اونم آدرس ویلاشون توی پوسان رو داد و گفت که برم ازش بگیرم ، شاید بتونید از طریق اقای جئون سورا رو پیدا کنید.
تهیونگ: آدرس اون مرتیکه رو برام بفرست
داهیون: باشه ، دستمزد من چی؟ گول زدن آقای جئون ساده نیست.
تهیونگ: همین الان تو حسابته
داهیون:ممنون آقای کیم!
بعد از تموم شدن تماس با بومگیو تماس گرفتم و آدرس خونه هوسوک رو بهش دادم که اگر مشکلی پیش اومد پیدام کنه.
گاهی اوقات باورم نمیشه ، یه عکس به این کوچیکی تونست این همه مشکل ایجاد کنه. اما دیگه آخراشه .. مثل همیشه دارم برنده میشم . با برداشتن گوشیم سوار ماشینم شدم و به سمت پوسان حرکت کردم
*سورا*
هیون سو و خاله سومی سرِکار بودن و منم تنها بودم
این چندوقت خیلی دلم برای تهیونگ تنگ شده بود ، برای خنده هاش ، چشمهاش ، موهای صاف و خوش حالتش و مهم تر از همه قلب مهربونش .
تو فکر گذشته بودم که صدای زنگ اومد . به سمت در رفتم و در و باز کردم . وقتی سرم رو بالا گرفتم یه پسر با موهای بلوند و لبهای فول دیدم که بهم لبخند میزد
+هیوننجینننننن!
پریدم بغلش و اونم بغلم کرد
دستشو کشیدم و گفتم: بیا تو برادر خوشگلم.
در و بست و نشست روی کاناپه . من هم کنارش نشستم و دستاش و تو دستام گرفتم
+خاله خیلی منتظرت بود
-اوه ، متاسفانه نمیتونم ببینمش
+چرا؟
-امروز با خودم میبرمت سئول ، میدونی که من الان یه مدل معروفم و برای کار اومدم کره استودیو هم توی سئوله.
+اوه باشه
-خب تعریف کن ببینم اون آشغال چیکار کرده؟
+داستانش زیاده . حوصله شنیدنشو داری؟
دستشو بین موهام فرو برد و موهام و بهم ریخت.
هیونجین: بعد از چندسال دارم میبینمت ، اون وقت حوصله شنیدن شیرین زبونی های خواهر کیوتم رو نداشته باشم؟
---
سرشو خاروند و گفت: تو اشتباه کردی که با چنین آدمی وارد رابطه شدی
سورا: چی ؟ ما عاشق هم بودیم
هیونجین: نه ، کسی که عاشقت باشه تورو نمیخره و سعی میکنه با کاراش دلت و بدست بیاره ، اون بیقراری میکرده برای اینکه دست مالیت کنه . من بهت گفتم هرچی شد بهم بگو و من الان باید بفهمم که خواهرم با چه آدم نکبتی زندگی میکرده؟
خاله در و باز کرد و هیون سو اومد تو
، دویید سمتم و دستم و توی دستاش گرفت
هیون سو: سورا خواهش میکنم بهم گوش کن . خواهش میکنم
سورا: مشکلت چیه؟
خاله سومی: دخترم خوبی؟
هیون سو: یه نفر پشت در منتظرته و میخواد ببینت . میشه حرفاش و گوش کنی ؟ خواهش میکنم.. لطفااا.
پرسیدم:تهیونگ؟
هیون سو:نه نه تهیونگ نیست
سورا:باشه پس اگر تهیونگ نیست بگو بیاد
هیونسو:باید به حرفش گوش کنی
+باشه دیگه
خاله: از دست شما ، درباره چی حرف میزنه؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:نمیدونم
هیون سو: جونگکوک ، بیا تو
با شنیدن اسم "جونگکوک" اون پیام هایی که فرستاده بود تو ذهنم پخش شد
جونگکوک وارد خونه شد و تعظیم کرد
کوک:آنیونگ
بلند شدم و به سمتش رفتم
خاله سومی نیم نگاهی انداخت و بعدش گفت: آممم فکر میکنم بهتره من تنهاتون بزارم
هیون سو: ممنون میشم اوما
خاله چندبار سرش رو به چپ و راست چرخوند و رفت توی اتاقش
سورا:برو بیرون!
هیون سو: قول دادی به حرفاش گوش کنی
سورا:من قولی ندادم. بندازش بیرون
کوک: میخوام بگم تهیونگ هیچ تقصیری نداره
مشت محکمی به سینش کوبیدم و داد زدم: برو بیرون
جونگکوک: خواهش میکنم فقط یبار گوش بده .
در و باز کردم و هولش دادم به سمت بیرون . تقلا میکرد و گفت: اون دختر و من فرستاده بودم که تهیونگ رو ببوسه ، تهیونگ گناهی نداره ، من فرستادمش که رابطه شمارو بهم بریزم
با لگدی که به باسنش زدم پرتاب شد بیرون و منم در و بستم
نفس عمیقی کشیدم و به در تکیه دادم ، انقدر عصبی بودم که متوجه حرفاش نمیشدم . قطرات اشکم بعد از چندماه حضور خودشون و اعلام کردن و هیون سو هم با ناراحتی محل و ترک کرد
*تهیونگ*
بعد از اینکه جیمین اون پولهارو اورد مطمئن شدم که سورا همینجا توی کره ست ! اما از دیدن اون پولها انقدر عصبی شدم که تمام عصبانیتم رو سر جیمین خالی کردم ، به وقتش ازش معذرت خواهی میکنم چون زیاد آسیب ندیده شاید فقط زیر چشمش کبود شده باشه.
شماره ناشناس ، حتما داهیونه امیدوارم یه چیزایی بدست اورده باشه
جواب دادم
داهیون با خوشحالی گفت: آقای کیم خبرای خوبی براتون دارم
تهیونگ: جون بکن بگو زود باش!
داهیون: نیم ساعت پیش به جونگکوک زنگ زدم و ازش پرسیدم کجاست ، گفت که پوسانِه پیش دوست دخترش
دستی بین موهام کشیدم و با اینکه درحال ترکیدن از عصبانیت بودم گفتم: دوست دخترش؟
داهیون: بله با یه خانم به اسم سوهیون آشنا شده!
"سوهیون؟ اسم دختر خاله سورا هیون سو بود پس امکان نداره هیون سو باشه"
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: هیچ آدرسی گیر نیاوردی؟ نشونه ای از سورا.. هیچی؟
داهیون: به آقای جئون گفتم که باید مبلغ کمی پول ازشون قرض بگیرم و اونم آدرس ویلاشون توی پوسان رو داد و گفت که برم ازش بگیرم ، شاید بتونید از طریق اقای جئون سورا رو پیدا کنید.
تهیونگ: آدرس اون مرتیکه رو برام بفرست
داهیون: باشه ، دستمزد من چی؟ گول زدن آقای جئون ساده نیست.
تهیونگ: همین الان تو حسابته
داهیون:ممنون آقای کیم!
بعد از تموم شدن تماس با بومگیو تماس گرفتم و آدرس خونه هوسوک رو بهش دادم که اگر مشکلی پیش اومد پیدام کنه.
گاهی اوقات باورم نمیشه ، یه عکس به این کوچیکی تونست این همه مشکل ایجاد کنه. اما دیگه آخراشه .. مثل همیشه دارم برنده میشم . با برداشتن گوشیم سوار ماشینم شدم و به سمت پوسان حرکت کردم
*سورا*
هیون سو و خاله سومی سرِکار بودن و منم تنها بودم
این چندوقت خیلی دلم برای تهیونگ تنگ شده بود ، برای خنده هاش ، چشمهاش ، موهای صاف و خوش حالتش و مهم تر از همه قلب مهربونش .
تو فکر گذشته بودم که صدای زنگ اومد . به سمت در رفتم و در و باز کردم . وقتی سرم رو بالا گرفتم یه پسر با موهای بلوند و لبهای فول دیدم که بهم لبخند میزد
+هیوننجینننننن!
پریدم بغلش و اونم بغلم کرد
دستشو کشیدم و گفتم: بیا تو برادر خوشگلم.
در و بست و نشست روی کاناپه . من هم کنارش نشستم و دستاش و تو دستام گرفتم
+خاله خیلی منتظرت بود
-اوه ، متاسفانه نمیتونم ببینمش
+چرا؟
-امروز با خودم میبرمت سئول ، میدونی که من الان یه مدل معروفم و برای کار اومدم کره استودیو هم توی سئوله.
+اوه باشه
-خب تعریف کن ببینم اون آشغال چیکار کرده؟
+داستانش زیاده . حوصله شنیدنشو داری؟
دستشو بین موهام فرو برد و موهام و بهم ریخت.
هیونجین: بعد از چندسال دارم میبینمت ، اون وقت حوصله شنیدن شیرین زبونی های خواهر کیوتم رو نداشته باشم؟
---
سرشو خاروند و گفت: تو اشتباه کردی که با چنین آدمی وارد رابطه شدی
سورا: چی ؟ ما عاشق هم بودیم
هیونجین: نه ، کسی که عاشقت باشه تورو نمیخره و سعی میکنه با کاراش دلت و بدست بیاره ، اون بیقراری میکرده برای اینکه دست مالیت کنه . من بهت گفتم هرچی شد بهم بگو و من الان باید بفهمم که خواهرم با چه آدم نکبتی زندگی میکرده؟
۴۰.۱k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.