پارت¹
بیرون وایساده بودم و چمدونم دوستم بود و داشتم از سرما یخ میزدم.گوشی رو گذاشتم دم گوشم...
لعنتی چرا جواب نمیده
دوباره به خواهرم زنگ زدم و بالاخره جواب داد...
کجایی؟!من اینجا توی سرما 34 دقیقه است که وایسادم عوضی!
ناگهان حس کردم چیزی بهم خورد و افتادم زمین
هوی خواست باشه کجا میری!
بلند شدم و خاک روی زانوهام رو پاک کردم
لعنتی!داره خون میاد.
به بالا نگاه میکنم که یکی رو میبینم ک بهم خیره شده
هوی الاغ حواست باشه کجا میری
خم میشم و چمدون و کیفم رو برمیدارم و خلاصه وسایلمو مرتب میکنم و دوباره به خواهرم زنگ میزنم
چیه!
داد زد پس گوشی رو از کنار گوشمو دور کردم
کجایی؟! دارم اینجا یخ میزنم عوضی
تقریبا نزدیکم...ترافیکه...همون جا بمون و تکون نخور
با آهی تلفن را قطع میکنم، کیفم را حرکت میدهم تا روی زمین بنشیند و بالای چمدانم میروم. زانوهایم را می مالم
چرا فکر کردم پوشیدن شلوارک ایده خوبی است از زندگی ام متنفرم.
من همچنان به زمزمه کردن با خودم ادامه می دهم تا اینکه همان صدا را شنیدم"میشه ساکت باشی؟"
به کنارم نگاه می کنم و آن شخص را می بینم، می خندم. با نادیده گرفتن او هدفونم را به گوشیم وصل می کنم و شروع به گوش دادن به موسیقی می کنم."جی یون!"
سرم را بالا میبرم و وسایلم را به ماشینش میبرم و داخل صندوق عقبش میاندازم.
پس اسمش جی یون است.
my suitcase is in my left hand im freezing outside.my phone is to my ear,
"why won't she fucking pick up?"
i call my sister again and she finally answered,
"where are you? i've been standing out here in the cold for the last fucking 34 minutes you bitch"
i feel myself get pushed and now im on the floor, and my suitcase is tipped over.
"yo, watch where your going."
i get up brushing off my bare knees.
fuck it's bleeding..
i look up and see a tall dude staring down at me,
"watch where your going, big ass!" i snarl back glaring at him.
i bend down to pick up my suitcase and my bag that fell. setting my bag neatly on top of my suitcase i look back at my phone and call my sister again.
"what!" i hear her snap through the screen so i quickly pull the phone away from my ear,
"where are you, i've been fucking freezing out here you bitch."
"I'm almost there be patient there's so much traffic. stay where you are and DON'T move."
i hang up sighing, i move my bag so it sits on the floor and i get on top of my suitcase. i rub my knees that are all scratched up because of that stupid beanstalk,
"why did i think wearing shorts was a good idea i hate my life.."
i continue to mumble to myself until i hear the same
voice.
"can you be quiet?"
i look up next to my side and see that dude, i laugh. ignoring him i plug my headphones into my phone and start listening to music.
"ji-eun!"
i look up and carry my stuff to her car and shove it into her trunk.
"
so her names ji-eun.."
لعنتی چرا جواب نمیده
دوباره به خواهرم زنگ زدم و بالاخره جواب داد...
کجایی؟!من اینجا توی سرما 34 دقیقه است که وایسادم عوضی!
ناگهان حس کردم چیزی بهم خورد و افتادم زمین
هوی خواست باشه کجا میری!
بلند شدم و خاک روی زانوهام رو پاک کردم
لعنتی!داره خون میاد.
به بالا نگاه میکنم که یکی رو میبینم ک بهم خیره شده
هوی الاغ حواست باشه کجا میری
خم میشم و چمدون و کیفم رو برمیدارم و خلاصه وسایلمو مرتب میکنم و دوباره به خواهرم زنگ میزنم
چیه!
داد زد پس گوشی رو از کنار گوشمو دور کردم
کجایی؟! دارم اینجا یخ میزنم عوضی
تقریبا نزدیکم...ترافیکه...همون جا بمون و تکون نخور
با آهی تلفن را قطع میکنم، کیفم را حرکت میدهم تا روی زمین بنشیند و بالای چمدانم میروم. زانوهایم را می مالم
چرا فکر کردم پوشیدن شلوارک ایده خوبی است از زندگی ام متنفرم.
من همچنان به زمزمه کردن با خودم ادامه می دهم تا اینکه همان صدا را شنیدم"میشه ساکت باشی؟"
به کنارم نگاه می کنم و آن شخص را می بینم، می خندم. با نادیده گرفتن او هدفونم را به گوشیم وصل می کنم و شروع به گوش دادن به موسیقی می کنم."جی یون!"
سرم را بالا میبرم و وسایلم را به ماشینش میبرم و داخل صندوق عقبش میاندازم.
پس اسمش جی یون است.
my suitcase is in my left hand im freezing outside.my phone is to my ear,
"why won't she fucking pick up?"
i call my sister again and she finally answered,
"where are you? i've been standing out here in the cold for the last fucking 34 minutes you bitch"
i feel myself get pushed and now im on the floor, and my suitcase is tipped over.
"yo, watch where your going."
i get up brushing off my bare knees.
fuck it's bleeding..
i look up and see a tall dude staring down at me,
"watch where your going, big ass!" i snarl back glaring at him.
i bend down to pick up my suitcase and my bag that fell. setting my bag neatly on top of my suitcase i look back at my phone and call my sister again.
"what!" i hear her snap through the screen so i quickly pull the phone away from my ear,
"where are you, i've been fucking freezing out here you bitch."
"I'm almost there be patient there's so much traffic. stay where you are and DON'T move."
i hang up sighing, i move my bag so it sits on the floor and i get on top of my suitcase. i rub my knees that are all scratched up because of that stupid beanstalk,
"why did i think wearing shorts was a good idea i hate my life.."
i continue to mumble to myself until i hear the same
voice.
"can you be quiet?"
i look up next to my side and see that dude, i laugh. ignoring him i plug my headphones into my phone and start listening to music.
"ji-eun!"
i look up and carry my stuff to her car and shove it into her trunk.
"
so her names ji-eun.."
۴.۵k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.