پارت ۳۱ (جنگ یا عشق )
وقتی بیدار شدم داخل دستم خالی از دست های ا.ت بود نگران شدم نکنه دزدیده باشن سریع از
عمارت خارج شدم سریع قدرم برمیگشتم که صدای گریه کردن می امد رفتم سمت صدا که دیدم
ا.ت اونجا نشسته کنار یه چشمه و چشم هاش پر اشک رفتم سمتش نشستم کنارش که صداش
زدم سریع اشکاشو پاک کرد به طرفم برگشت خیلی بامزه شده بود ولی خیلی نگران شده بودم
- کاری داشتین
+ ..........
- البته درسته نمیخوای جواب دین 😔😳
+آره کار داشتم یه کار خیلی مهم
درباره یه صورتم نگاه کرد که نمیدونم چیشود که یهو جذبش شدم لبای سردمو روی لبای داغش
گذاشتم شروع کردم به مکیدن لباش ولی ایندفه اونم همراهی میکرد لباش مزه داشت یه مزه ی
شیرین ولی دیگه نتونستم ادامه بدم ( ها چیه فکر کردیم من اسمات بلد نیستم 😕)
+ تو خوبی
- م .م. من بله خوبم نگفتید چیکار داشتید ؟
+ هیچی همین کاریکه الان کردم 😊
-😖😳
+اینجا سرده بیا بریم داخل راستی برای چی گریه میکردی ؟
- من من خوب راستش میخوام از اینجا برم
+خوب چه اشکالی داره باهم میریم تازه قول میدم وقتی به قصر رسیدیم به پد.......... حرفش با
حرف ا.ت نصفه موند
- نه منظورم این نبود میخوام کلن برگردم به پیش خانوادم
+خیلی ناراحت شدم و خیلیییییییی عصبانی ببین بهانه نیار دقیقا بگو چی میخوای ؟😡😡😬
- وقتی با داد حرف زد خیلی اصبانیم کرد باشه خودت خواستی میخوام از پیش تو برم دیگه
نمیخوامت پیش تو باشم 😑😐😐متوجه شدی ؟ با لحن کمی بلد این حرف رو زد
+ واقعا کنترلم دست خودم نبود از بازوش گرفتم و به زور بلندشبندی کردم
- آیییییییی ولم کن چیکار میکنی کمرم درد میکنه هنوز خوب نیست
+ فقط هیچی نگو نمیخوام چیزی بشنوم که به سمت عمارت رفتی انداختم توی اتاق و درو روش
قفل کردم می دونم کارم درست نبود ولی واقعا ناراحت بودم رفتم یکم استراحتی کنم ولی ن
میشود صدای بلند گریش قلبمو آتیش میداد بلند شدم رفتم سمت اتاقش که .......
عمارت خارج شدم سریع قدرم برمیگشتم که صدای گریه کردن می امد رفتم سمت صدا که دیدم
ا.ت اونجا نشسته کنار یه چشمه و چشم هاش پر اشک رفتم سمتش نشستم کنارش که صداش
زدم سریع اشکاشو پاک کرد به طرفم برگشت خیلی بامزه شده بود ولی خیلی نگران شده بودم
- کاری داشتین
+ ..........
- البته درسته نمیخوای جواب دین 😔😳
+آره کار داشتم یه کار خیلی مهم
درباره یه صورتم نگاه کرد که نمیدونم چیشود که یهو جذبش شدم لبای سردمو روی لبای داغش
گذاشتم شروع کردم به مکیدن لباش ولی ایندفه اونم همراهی میکرد لباش مزه داشت یه مزه ی
شیرین ولی دیگه نتونستم ادامه بدم ( ها چیه فکر کردیم من اسمات بلد نیستم 😕)
+ تو خوبی
- م .م. من بله خوبم نگفتید چیکار داشتید ؟
+ هیچی همین کاریکه الان کردم 😊
-😖😳
+اینجا سرده بیا بریم داخل راستی برای چی گریه میکردی ؟
- من من خوب راستش میخوام از اینجا برم
+خوب چه اشکالی داره باهم میریم تازه قول میدم وقتی به قصر رسیدیم به پد.......... حرفش با
حرف ا.ت نصفه موند
- نه منظورم این نبود میخوام کلن برگردم به پیش خانوادم
+خیلی ناراحت شدم و خیلیییییییی عصبانی ببین بهانه نیار دقیقا بگو چی میخوای ؟😡😡😬
- وقتی با داد حرف زد خیلی اصبانیم کرد باشه خودت خواستی میخوام از پیش تو برم دیگه
نمیخوامت پیش تو باشم 😑😐😐متوجه شدی ؟ با لحن کمی بلد این حرف رو زد
+ واقعا کنترلم دست خودم نبود از بازوش گرفتم و به زور بلندشبندی کردم
- آیییییییی ولم کن چیکار میکنی کمرم درد میکنه هنوز خوب نیست
+ فقط هیچی نگو نمیخوام چیزی بشنوم که به سمت عمارت رفتی انداختم توی اتاق و درو روش
قفل کردم می دونم کارم درست نبود ولی واقعا ناراحت بودم رفتم یکم استراحتی کنم ولی ن
میشود صدای بلند گریش قلبمو آتیش میداد بلند شدم رفتم سمت اتاقش که .......
۳۶.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.