part 83
#part_83
#فرار
نشستن کنار هم سر میز دستامو روی میز بهم گره زدمو از عمد زل زدم به نیکا کاملا مشخص بود نگاه خیرم ناراحتش میکنه یه جورایی برام جالب بود که همون دختر سرتق و لجباز همیشگی الان ازم خجالت میکشه البته حقم داشت وقتی دیدمش توی وضعیت خوبی نبود مامانم که متوجه ناراحتی نیکا شده بود همش با چشم و ابرو علامت میداد نگاش نکنم نمیدونم چرا دوست داشتم تحریکش کنم که باز بشه همون نیکا شیطون و زبون دراز همیشگی ولی خوب کاملا مشخص بود الان تو موقعیتی نیست که بخواد چیزی بگه منم نگاه خیرمو ازش گرفتم و نگاهمو دوختم به بشقابم چیزی نگفتم تو سکوت غذا میخوردیم که با صدای مامانم سرمو بالااوردم خیلی غیرمنتظره گفت
- دخترا شما لباس نمیخواید واسه فردا ؟
دیانا خونسرد گفت
- نه من دارم
- اره منم دارم نیکت مادر توچی ؟
نیکا قاشقشو گذاشت تو بشقابشو یکم مکث کرد میدونستم لباس نداره ولی نمیشدم بره بیرون با تردید و نگرانی گفت
- نه ندارم
مامان گفت
-خب برو خرید کن مادر دیگه کی میخوای بری ؟؟
دیانا نگران خیره شد به من دستمو گذاشتم رو میز و یکم جابجا شدم دفعه ی قبلی اصلا اتفاق خوبی نیفتاد اخمام ناخوداگاه رفت توهم خواستم چیزی بگم که دیانا زودتر گفت
- من باهات میام نیکا
نیکا با شک نگاش کرد دفعه ی قبلیم دیانا باهاش بود ولی اومدم بگم نیکا جایی نمیاد اصلت دوست نداشتم دوباره
ببینتش کسی خودش مثله اینکه همینو میخواست چون زود تر گفت
- ارسلان ...م..میشه توهم ...بیای ؟؟
اولش با تعجب نگاش کردم ولی ناخوداگاه لبخند محوی نشست روی ل*ب*م بدون اینکه بخوام نقش بازی کنم
نمیدونم چرا ولی یهو از دهنم پرید
#فرار
نشستن کنار هم سر میز دستامو روی میز بهم گره زدمو از عمد زل زدم به نیکا کاملا مشخص بود نگاه خیرم ناراحتش میکنه یه جورایی برام جالب بود که همون دختر سرتق و لجباز همیشگی الان ازم خجالت میکشه البته حقم داشت وقتی دیدمش توی وضعیت خوبی نبود مامانم که متوجه ناراحتی نیکا شده بود همش با چشم و ابرو علامت میداد نگاش نکنم نمیدونم چرا دوست داشتم تحریکش کنم که باز بشه همون نیکا شیطون و زبون دراز همیشگی ولی خوب کاملا مشخص بود الان تو موقعیتی نیست که بخواد چیزی بگه منم نگاه خیرمو ازش گرفتم و نگاهمو دوختم به بشقابم چیزی نگفتم تو سکوت غذا میخوردیم که با صدای مامانم سرمو بالااوردم خیلی غیرمنتظره گفت
- دخترا شما لباس نمیخواید واسه فردا ؟
دیانا خونسرد گفت
- نه من دارم
- اره منم دارم نیکت مادر توچی ؟
نیکا قاشقشو گذاشت تو بشقابشو یکم مکث کرد میدونستم لباس نداره ولی نمیشدم بره بیرون با تردید و نگرانی گفت
- نه ندارم
مامان گفت
-خب برو خرید کن مادر دیگه کی میخوای بری ؟؟
دیانا نگران خیره شد به من دستمو گذاشتم رو میز و یکم جابجا شدم دفعه ی قبلی اصلا اتفاق خوبی نیفتاد اخمام ناخوداگاه رفت توهم خواستم چیزی بگم که دیانا زودتر گفت
- من باهات میام نیکا
نیکا با شک نگاش کرد دفعه ی قبلیم دیانا باهاش بود ولی اومدم بگم نیکا جایی نمیاد اصلت دوست نداشتم دوباره
ببینتش کسی خودش مثله اینکه همینو میخواست چون زود تر گفت
- ارسلان ...م..میشه توهم ...بیای ؟؟
اولش با تعجب نگاش کردم ولی ناخوداگاه لبخند محوی نشست روی ل*ب*م بدون اینکه بخوام نقش بازی کنم
نمیدونم چرا ولی یهو از دهنم پرید
۱.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.