اکازا.پارت ۱۲.(عشق بچگی)
آت: من... من اونو زنده میکنم
میتسوری: چ... چی؟
آت: گفتم من اونو زنده میکنم
میتسوری:تو... تو یه شیطانی ولی چرا.. چرا میخوای زندش کنی؟
آت: منو اکازا از الان طرف شماییم.
میتسوری: ت... تو و ا.. اکازا؟
آت به اکازا اشارع کرد و گفت:اره اکازا
سانمی: من هنوز به این موضوع شک دارم
اکازا: دقیقا به چی شک داری؟
سانمی: به این که دوتا اهریمن طرف ما ان.
اکازا: درسته شیطانیم اما یه روزی انسان بودیم.
میتسوری: د.. درسته ولی..
ات: ولی چی؟
گیو: اول کاگایا ساما باید شما دوتا رو قبول کنه.
سانمی: حتی اگه همه ی هاشیرا ها و ارباب وجود اون دو تا رو بپذیرن من از وجودشون ناراضی ام
اکازا: هوی پیری ما اسم داریم
سانمی: ببین کی به کی میگه پیر.
اکازا: من از لحاظ انسانی فقط ۱۸ سالمه ولی تو ۲۱ سالته.
سانمی: تو از کجا میدونی من ۲۱ سالمه؟
اکازا: خب دیگه.... 😏
سانمی: پسره ی ک..صخل....
اکازا: روانی یه تیمارستانی.. به کی میگی ک.. صخل.
سانمی: به تو
آت و میتسوری و گیو: اوففففففففف خفه شییییییین.
سانمی و اکازا:.........
آت: خب حالا میریم پیش گیومی.
آت: خب حالا باید درمانش کنم.
آت گیومی رو درمان کرد و آت گفت: اخیش
گیومی: اههههه خداوندا این شیطان ربقت انگیز رو به راه راست هدایت کن.
سانمی: الاهی آمین
آت: پسره ی کله خر.
اکازا: آت خوب دهنشو صاف کردی😂
آت: میدونم😎😂
سانمی: روانیا😑
آت و اکازا: عمته*با داد*
راوی:
آت، اکازا، گیومی، سانمی، گیو و میتسوری زیر یه سایه رفتن تا اینکه بعد یه ساعت سکوت سانمی بلند شد و گفت: اینجوری نمیشه. هم گشنمه هم نمیتونم تا فردا همینجا بشینم تا افتاب بره و شما دوتا تازه از این سایه بیاین بیرون.
آت: اگه شیطان بودی مارو درک میکرد.
سانمی: پوفففففف😤خسته شدم... خیلی گرمه.
(غروب )
ات و اکازا به همراه هاشیرا ها راه افتادن و به سمت عمارت ارباب کاگایا راه افتادن. تا عمارت حدود دو ساعت راه بود و هر نیم ساعت اندازه ی ۱۰ دیقه وایسادن تا یکم خستگی در کنن.
از زبون آت:
منو میتسوری گرم صحبت شدیم و اما... اکازا و سانمی مثل سگ و گربه افتاده بودن به جون هم... گیو و گیومی تو سکوت متلق بودن.....
ادامه پارت ۱۳.سیونارا😊
میتسوری: چ... چی؟
آت: گفتم من اونو زنده میکنم
میتسوری:تو... تو یه شیطانی ولی چرا.. چرا میخوای زندش کنی؟
آت: منو اکازا از الان طرف شماییم.
میتسوری: ت... تو و ا.. اکازا؟
آت به اکازا اشارع کرد و گفت:اره اکازا
سانمی: من هنوز به این موضوع شک دارم
اکازا: دقیقا به چی شک داری؟
سانمی: به این که دوتا اهریمن طرف ما ان.
اکازا: درسته شیطانیم اما یه روزی انسان بودیم.
میتسوری: د.. درسته ولی..
ات: ولی چی؟
گیو: اول کاگایا ساما باید شما دوتا رو قبول کنه.
سانمی: حتی اگه همه ی هاشیرا ها و ارباب وجود اون دو تا رو بپذیرن من از وجودشون ناراضی ام
اکازا: هوی پیری ما اسم داریم
سانمی: ببین کی به کی میگه پیر.
اکازا: من از لحاظ انسانی فقط ۱۸ سالمه ولی تو ۲۱ سالته.
سانمی: تو از کجا میدونی من ۲۱ سالمه؟
اکازا: خب دیگه.... 😏
سانمی: پسره ی ک..صخل....
اکازا: روانی یه تیمارستانی.. به کی میگی ک.. صخل.
سانمی: به تو
آت و میتسوری و گیو: اوففففففففف خفه شییییییین.
سانمی و اکازا:.........
آت: خب حالا میریم پیش گیومی.
آت: خب حالا باید درمانش کنم.
آت گیومی رو درمان کرد و آت گفت: اخیش
گیومی: اههههه خداوندا این شیطان ربقت انگیز رو به راه راست هدایت کن.
سانمی: الاهی آمین
آت: پسره ی کله خر.
اکازا: آت خوب دهنشو صاف کردی😂
آت: میدونم😎😂
سانمی: روانیا😑
آت و اکازا: عمته*با داد*
راوی:
آت، اکازا، گیومی، سانمی، گیو و میتسوری زیر یه سایه رفتن تا اینکه بعد یه ساعت سکوت سانمی بلند شد و گفت: اینجوری نمیشه. هم گشنمه هم نمیتونم تا فردا همینجا بشینم تا افتاب بره و شما دوتا تازه از این سایه بیاین بیرون.
آت: اگه شیطان بودی مارو درک میکرد.
سانمی: پوفففففف😤خسته شدم... خیلی گرمه.
(غروب )
ات و اکازا به همراه هاشیرا ها راه افتادن و به سمت عمارت ارباب کاگایا راه افتادن. تا عمارت حدود دو ساعت راه بود و هر نیم ساعت اندازه ی ۱۰ دیقه وایسادن تا یکم خستگی در کنن.
از زبون آت:
منو میتسوری گرم صحبت شدیم و اما... اکازا و سانمی مثل سگ و گربه افتاده بودن به جون هم... گیو و گیومی تو سکوت متلق بودن.....
ادامه پارت ۱۳.سیونارا😊
۴.۸k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.