black dream p38
شخصیتی که هر دو با هم در تضاد بودن ولی همچنان تفاهم های شدیدی هم داشتن !
اما دیگر فکر و خیال بس است ، بخواب ....
_ مدتی بعد _
زمان زیادی گذشته بود ، ساعت ۲:۵۰ دقیقه شب بود و کوک هنوز به عمارت برنگشته بود و چشمای ات از خواب محروم شده بود .کلافه روی کاناپه نشسته بود و هر یک دقیقه به در و نگاهی به موبایل داخل دستش می نداخت با صدای پین در سریع از جا بلند شد و سمت در رفت
در باز شد و چهره خسته و ژولیده کوک توی در نمایان شد
نگاه خمار و بی حالی بهش انداخت و قدم بی جونی سمتش برداشت و توی گردنش، چشم هاش بسته شد
"کوک؟ حالت خوبه؟" a,t
نگاه خماری بهش انداخت و فشار وزنش بیشتر شد
با تعجب به جسم به خواب رفتش خیره شد
روی دستش گرمای چیز روانی رو احساس میکرد و کمی میترسید، سریع به اتاق خواب بردش و با دیدن خونه روی دستاش هین بلندی کشید!
نگاه ترسیده ای به جسم بیهوش کوک انداخت ، کمی جلو رفت و با دیدن پیراهن خونی تنش لرزید ، سریع پیراهنش رو در آورد و بدنش رو کامل روی تخت کشید
زخم نسبتا بزرگی زیر سینه سمت چپش بود و معلوم بود جای چاقوئه!
بلافاصله خودش رو به جعبه کمک های اولیه رسوند و بعد از پاکسازی زخمش عمقش رو اندازه زد
مشغول بخیه زدن شد و بعد از انجام کار ، تمام لباس هاش رو در آورد و با شلوار اسپرت راحتی عوض کرد
بدنش آتیش بود ، توی این مدت فهمیده بود گرمه اما نه انقدر، احتمال داد تب کرده و بله ، تب کرده اونم شدید
تنش از شدت گرما قرمز شده بود و گاهی لرزش بدنش رو حس میکرد
بدنش رو با آب کمی خیس کرد و دستمالی که به آب ملول و الکل آغشته بود رو روی سرش گذاشت و بدنش رو نم دار کرد
ساعت از ۵ صبح رد شده بود و چشماش شدید می سوخت
تپش کمی پایین اومد بود و نفس عمیقی کشید ، دستاش رو شست و روی تخت دراز کشید
انگشتش رو جلوی بینی کوک گرفت و متوجه نفس های سنگینش شد ، کمی دمای اتاق رو پایین آورد و دستمال های روی بدنش رو عوض کرد
کف پاهاش رو دستمال می کشید و کل تنش تقریبا خنک شده بود
سردرد از بیخوابی داشت بهش غلبه میکرد اما برای بالا نرفتن تبش هم که شده باید بیدار باشه
سمت آشپزخونه رفت و کمی آب نوشید ، آب سردی به صورتش زد تا این خستگی و خواب از سرش بپره ، چشماش کمی باز تر شد و سمت اتاق رفت
نفس هاش رو چک کرد ، نرمال بود و نفس راحتی کشید
اما دیگر فکر و خیال بس است ، بخواب ....
_ مدتی بعد _
زمان زیادی گذشته بود ، ساعت ۲:۵۰ دقیقه شب بود و کوک هنوز به عمارت برنگشته بود و چشمای ات از خواب محروم شده بود .کلافه روی کاناپه نشسته بود و هر یک دقیقه به در و نگاهی به موبایل داخل دستش می نداخت با صدای پین در سریع از جا بلند شد و سمت در رفت
در باز شد و چهره خسته و ژولیده کوک توی در نمایان شد
نگاه خمار و بی حالی بهش انداخت و قدم بی جونی سمتش برداشت و توی گردنش، چشم هاش بسته شد
"کوک؟ حالت خوبه؟" a,t
نگاه خماری بهش انداخت و فشار وزنش بیشتر شد
با تعجب به جسم به خواب رفتش خیره شد
روی دستش گرمای چیز روانی رو احساس میکرد و کمی میترسید، سریع به اتاق خواب بردش و با دیدن خونه روی دستاش هین بلندی کشید!
نگاه ترسیده ای به جسم بیهوش کوک انداخت ، کمی جلو رفت و با دیدن پیراهن خونی تنش لرزید ، سریع پیراهنش رو در آورد و بدنش رو کامل روی تخت کشید
زخم نسبتا بزرگی زیر سینه سمت چپش بود و معلوم بود جای چاقوئه!
بلافاصله خودش رو به جعبه کمک های اولیه رسوند و بعد از پاکسازی زخمش عمقش رو اندازه زد
مشغول بخیه زدن شد و بعد از انجام کار ، تمام لباس هاش رو در آورد و با شلوار اسپرت راحتی عوض کرد
بدنش آتیش بود ، توی این مدت فهمیده بود گرمه اما نه انقدر، احتمال داد تب کرده و بله ، تب کرده اونم شدید
تنش از شدت گرما قرمز شده بود و گاهی لرزش بدنش رو حس میکرد
بدنش رو با آب کمی خیس کرد و دستمالی که به آب ملول و الکل آغشته بود رو روی سرش گذاشت و بدنش رو نم دار کرد
ساعت از ۵ صبح رد شده بود و چشماش شدید می سوخت
تپش کمی پایین اومد بود و نفس عمیقی کشید ، دستاش رو شست و روی تخت دراز کشید
انگشتش رو جلوی بینی کوک گرفت و متوجه نفس های سنگینش شد ، کمی دمای اتاق رو پایین آورد و دستمال های روی بدنش رو عوض کرد
کف پاهاش رو دستمال می کشید و کل تنش تقریبا خنک شده بود
سردرد از بیخوابی داشت بهش غلبه میکرد اما برای بالا نرفتن تبش هم که شده باید بیدار باشه
سمت آشپزخونه رفت و کمی آب نوشید ، آب سردی به صورتش زد تا این خستگی و خواب از سرش بپره ، چشماش کمی باز تر شد و سمت اتاق رفت
نفس هاش رو چک کرد ، نرمال بود و نفس راحتی کشید
۲۵.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.