شاید حسی بینمون نبود ولی...من نمیتونستم دلش و بشکنم
شاید حسی بینمون نبود ولی...من نمیتونستم دلش و بشکنم
جونگکوک-مامان حالت خوبه من زن دارم اصلا هم علاقه ایی ب ادامه این بحث ندارم
با اخم از کنارش رد شدم بلند پشت سرم گفت
-مننوهمیخوامجونگکوکا
بیاهمیتپلههایمارپیچوبالارفتم
اگه نوه نمیاوردیم براش مجبورم میکرد دوباره ازدواج کنم
در اتاق ات رو مثل همیشه باز کردم
هینی کشید و برگشت
جونگکوک-اهم اهم...مامانم نوه میخواد ازت
شونه از دستش افتاد و به من خیره شد
ات-چی؟
جونگکوک-تافردافکرکنمیامسراغت
دروبستموپشت در نفس عمیق کشیدم
هوف هرچی میکشم از دست همین اوما میکشم
‹𝒂𝒕›
ازدیشبفکرممشغولهشوخی میکرد دیگه؟
اصلا چرا باید بچه بخواد؟ آره بابا میخواد اذیتم کنه
زیر پتو خزیدم الانه که بیاد یک دو...به سه نرسیده در مثل همیشه باز شد و محکم بسته شد
بالا سرم حسش کردم
جونگکوک-خوابی؟
جوابی دریافت نکرد.
پتورو کنار زد و خودش و کنارم جا کرد
جونگکوک-قطعاتوگربهنیستیولی...میتونمیه کاری کنم
چنگات رو کمرم باشه پس خودت و به خواب نزن
ات-شوخی کردی قضیه بچه رو؟
جونگکوک-مگهمنباتو شوخی دارم
آب دهنم و قورت دادم
ات-یعنی الان چیکار کنم من؟
جونگکوک-اگه بچه نیاریم مجبور میشم ازدواج کنم دوباره
ات-دلت میخواد ازدواج کنی؟
شصتش و به لبم کشید و گفت:
جونگکوک-ها...نه
جونگکوک-معلومه که دلم نمیخواد-زمزمهوار
ات-یه چیزی بگم؟
جونگکوک-بگو؟
پشیمون شدم...
ات-هیچی هیچی ولش کن
جونگکوک-بگو-جدی
ات-م..نراستش...میشهطلاقبگیریم؟
جونگکوک-طلاق؟
ات-ار..هاینجو..ریاگهبخوا..یازدواجکنی راحت تری
با صدای نسبتا بلند گفت
جونگکوک-چندروزکتکتنزدماینجوریمیگی...انقدرهمینجوری بمون که بمیری طلاقت که نمیدم هیچ میرم یکی رو میارم عذاب بکشی با هربار دیدنش
بغض کردم من خواستم بگم دوسش دارم میخوامش ولی نتونستم یه چیز دیگه گفتم
برگشتم و پشتمو بهش کردم
ات-باشه'بغض
جونگکوک-مامان حالت خوبه من زن دارم اصلا هم علاقه ایی ب ادامه این بحث ندارم
با اخم از کنارش رد شدم بلند پشت سرم گفت
-مننوهمیخوامجونگکوکا
بیاهمیتپلههایمارپیچوبالارفتم
اگه نوه نمیاوردیم براش مجبورم میکرد دوباره ازدواج کنم
در اتاق ات رو مثل همیشه باز کردم
هینی کشید و برگشت
جونگکوک-اهم اهم...مامانم نوه میخواد ازت
شونه از دستش افتاد و به من خیره شد
ات-چی؟
جونگکوک-تافردافکرکنمیامسراغت
دروبستموپشت در نفس عمیق کشیدم
هوف هرچی میکشم از دست همین اوما میکشم
‹𝒂𝒕›
ازدیشبفکرممشغولهشوخی میکرد دیگه؟
اصلا چرا باید بچه بخواد؟ آره بابا میخواد اذیتم کنه
زیر پتو خزیدم الانه که بیاد یک دو...به سه نرسیده در مثل همیشه باز شد و محکم بسته شد
بالا سرم حسش کردم
جونگکوک-خوابی؟
جوابی دریافت نکرد.
پتورو کنار زد و خودش و کنارم جا کرد
جونگکوک-قطعاتوگربهنیستیولی...میتونمیه کاری کنم
چنگات رو کمرم باشه پس خودت و به خواب نزن
ات-شوخی کردی قضیه بچه رو؟
جونگکوک-مگهمنباتو شوخی دارم
آب دهنم و قورت دادم
ات-یعنی الان چیکار کنم من؟
جونگکوک-اگه بچه نیاریم مجبور میشم ازدواج کنم دوباره
ات-دلت میخواد ازدواج کنی؟
شصتش و به لبم کشید و گفت:
جونگکوک-ها...نه
جونگکوک-معلومه که دلم نمیخواد-زمزمهوار
ات-یه چیزی بگم؟
جونگکوک-بگو؟
پشیمون شدم...
ات-هیچی هیچی ولش کن
جونگکوک-بگو-جدی
ات-م..نراستش...میشهطلاقبگیریم؟
جونگکوک-طلاق؟
ات-ار..هاینجو..ریاگهبخوا..یازدواجکنی راحت تری
با صدای نسبتا بلند گفت
جونگکوک-چندروزکتکتنزدماینجوریمیگی...انقدرهمینجوری بمون که بمیری طلاقت که نمیدم هیچ میرم یکی رو میارم عذاب بکشی با هربار دیدنش
بغض کردم من خواستم بگم دوسش دارم میخوامش ولی نتونستم یه چیز دیگه گفتم
برگشتم و پشتمو بهش کردم
ات-باشه'بغض
۲.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.