رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت سی و سه منیم گوزل سِئوگیلیم
سوگل از اتاق خارج شد و به اتاق خودش رفت کایان دوباره روی تخت نشست و کتاب را جلوی خود گرفت عاشق نویسنده کتاب بود و کتابهای او را تماماً خوانده بود با یادآوری اینکه فاتح با او بدرفتاری کرده بود خشمگین شد اصلاً نمیتوانست معنی اخلاق فاتح را بفهمد چرا که او را برای اولین بار بود که میدید چرا باید این دعوا صبح اتفاق میافتاد؟
بیخیال شده و مشغول خواندن کتاب شد حدود یک ساعت بعد سوزان وارد اتاق کایان شده و او را برای ناهار صدا زد کایان از جایش برخاست و پس از اینکه خود را درون آینه قدی نگریست با لبخند گفت:
- Seni kimse tedirgin edemez, bunu yapan senin tarafındadır!
(هیچکس نمیتونه تو رو عصبی کنه هرکی این کار رو بکنه با خودت طرفه!)
این را گفته و چشمکی به خود در آینه زد و پس از اینکه موهایش را با دست شانه کرد از اتاق خارج شد.
همه دور میز نشسته بودند، کایان به سمت آنها رفته و بالاخره یک وعده غذایی بدون هیچ حرفی خورده شد اما نگاههای عمه هاریکا به کایان غیرمنصفانه بود با اینکه کایان تیپ امروزی و مدل شلختهای داشت از این تیپ خود خوشش میآمد اما عمه اینطور حاضر شدن او در جمع را بیاحترامی به خود میدید بالاخره ناهار در سکوت خورده شده و کایان برای استراحت به اتاق خود بازگشت و خواندن کتاب را از سر گرفت هوا کم- کم رو به تاریکی بود سوگل جلوی میز توالت نشسته و موهایش را شانه میکرد لوازم آرایشیاش را برداشت و به چهرهاش زیبایی بیش از حدی بخشید همانطور که موهایش را باز نگه داشته بود یک تل قرمز رنگ به موهایش زده و لباسش را با یک دست لباس قرمز زیبا تعویض کرد، چشمان آبیاش را به آینه دوخت و در حالی که به حرفهای فاتح فکر میکرد اخم روی صورتش نشست فاتح خیلی وقت بود که به او گیر داده بود همیشه میگفت من و تو دخترعمو، پسرعمو هستیم عقد ما دوتا رو تو آسمونها نوشتند و سوگل همیشه از این حرف عاصی شده و او را دیوانهای میدید که حرفهای مزخرف میزند درحالی که به آینه چشم دوخته بود دهنش را کج کرده و با یاد فاتح به سمت دیگر برگشت احتمال میداد که امشب یک دعوای بزرگ راه بیفتد چرا که از پدرش شنیده بود، عمو قدیر و عمو بیوک با هم رابطه خوبی ندارند اما نمیدانست چرا!
به هر حال هرچه که بود باید امروز میگذشت امروز عمه قرار بود در مورد ارث و میراث صحبت کند، قرار بود در چند روز آینده اموال پدربزرگ را که به نام خودش بود به نام پسرها بزند.
کایان درحالی که میخواست وارد حمام شود با خود گفت:
- Baba, Baba, tuvalete gidecek havlum yok
سوگل از اتاق خارج شد و به اتاق خودش رفت کایان دوباره روی تخت نشست و کتاب را جلوی خود گرفت عاشق نویسنده کتاب بود و کتابهای او را تماماً خوانده بود با یادآوری اینکه فاتح با او بدرفتاری کرده بود خشمگین شد اصلاً نمیتوانست معنی اخلاق فاتح را بفهمد چرا که او را برای اولین بار بود که میدید چرا باید این دعوا صبح اتفاق میافتاد؟
بیخیال شده و مشغول خواندن کتاب شد حدود یک ساعت بعد سوزان وارد اتاق کایان شده و او را برای ناهار صدا زد کایان از جایش برخاست و پس از اینکه خود را درون آینه قدی نگریست با لبخند گفت:
- Seni kimse tedirgin edemez, bunu yapan senin tarafındadır!
(هیچکس نمیتونه تو رو عصبی کنه هرکی این کار رو بکنه با خودت طرفه!)
این را گفته و چشمکی به خود در آینه زد و پس از اینکه موهایش را با دست شانه کرد از اتاق خارج شد.
همه دور میز نشسته بودند، کایان به سمت آنها رفته و بالاخره یک وعده غذایی بدون هیچ حرفی خورده شد اما نگاههای عمه هاریکا به کایان غیرمنصفانه بود با اینکه کایان تیپ امروزی و مدل شلختهای داشت از این تیپ خود خوشش میآمد اما عمه اینطور حاضر شدن او در جمع را بیاحترامی به خود میدید بالاخره ناهار در سکوت خورده شده و کایان برای استراحت به اتاق خود بازگشت و خواندن کتاب را از سر گرفت هوا کم- کم رو به تاریکی بود سوگل جلوی میز توالت نشسته و موهایش را شانه میکرد لوازم آرایشیاش را برداشت و به چهرهاش زیبایی بیش از حدی بخشید همانطور که موهایش را باز نگه داشته بود یک تل قرمز رنگ به موهایش زده و لباسش را با یک دست لباس قرمز زیبا تعویض کرد، چشمان آبیاش را به آینه دوخت و در حالی که به حرفهای فاتح فکر میکرد اخم روی صورتش نشست فاتح خیلی وقت بود که به او گیر داده بود همیشه میگفت من و تو دخترعمو، پسرعمو هستیم عقد ما دوتا رو تو آسمونها نوشتند و سوگل همیشه از این حرف عاصی شده و او را دیوانهای میدید که حرفهای مزخرف میزند درحالی که به آینه چشم دوخته بود دهنش را کج کرده و با یاد فاتح به سمت دیگر برگشت احتمال میداد که امشب یک دعوای بزرگ راه بیفتد چرا که از پدرش شنیده بود، عمو قدیر و عمو بیوک با هم رابطه خوبی ندارند اما نمیدانست چرا!
به هر حال هرچه که بود باید امروز میگذشت امروز عمه قرار بود در مورد ارث و میراث صحبت کند، قرار بود در چند روز آینده اموال پدربزرگ را که به نام خودش بود به نام پسرها بزند.
کایان درحالی که میخواست وارد حمام شود با خود گفت:
- Baba, Baba, tuvalete gidecek havlum yok
۱.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.