پارت ۴۰
پارت ۴۰
× بچهها میدونم این حرف ممکنه آرومتون نکنه اما اینو خیلی خوب میدونم که عشق قدرتش از همه چی بیشتره پس حالا که کسی که جیمین دوستش داره تو خطره فکر نکنم نتونه با قدرتش بجنگه
همه همونطور که نگران نارا بودن حالا نگران جیمین هم بودند ولی نمیدونستن که جیمین خیلی زودتر از اونها به قلعه رسیده
............
جیمین با شکوندن سر کسی که جلوی در بود آروم گرفت قدرتهاش رو هنوز خنثی نکرده بود چون میدونست اگه خنثی کنه خیلی ضعیف میشه و وضعیت رو بدتر میکنه و تا جایی هم که اطلاعات داشت الان فقط نیم ساعت فرصت داره پس باید به سرعت از کنار این صد تا آدم عبور کنه نفس عمیقی کشید یک پاش رو عقب گذاشت کمی خم شد و چشماش رو بست دقیقاً وقتی که اونها داشتن به سمتش میومدن با باز کردن چشماش و سفید دیده شدن چشماش به سرعت سمت اونا حرکت کرد و بعد از رسیدن به بالای پلهها و برگشتن سرای تک تک اون ۱۰۰ نفر قطع شده بود جیمین بدون اینکه ری اکشنی نشون بده سمت اتاقی رفت که صداها توش زیاد بود با باز کردنش با الینایی روبرو شد که داشت گردنبند خونی رو توی گردن نارا مینداخت اما قبل از اینکه حرکتی کنه با خوردن چیز محکمی به سرش قدرتهاش خنثی شد و محکم روی زمین افتاد چشماش تار میدید کسی که توی سرش زده بود یکی از نگهبانهایی بود که از چشش در رفته بود جیمین سعی کرد خودش رو با خزیدن به نارا برسونم ولی بیفایده بود توی این موقعیت انگار نارا باهاش فاصله خیلی زیادی داره و دقیقاً داره روحش رو از دست میده بادیگارد با گرفتن لباس جیمین اون رو بلند کرد و از اتاق در حد توانش دور کرد جیمین سعی کرد چیزی رو از اطراف برداره و توی سر بادیگارد بکوبه اما زورش حتی به برداشتن چیزی نمیرسید در همین لحظه نور خیلی زیادی از داخل اتاق به چشم جیمین رسید اولین قطره اشک از جیمین جاری شد خیلی خوب این نور رو میشناخت نوری که نشون میداد روح از بدن یکی خارج و روح دیگه ای وارد اون بدن شده با دیدن نارا بالای پلهها و دستهای خونیش تعجب کرد لحظه ای نگاهی به چشمای اون کرد و بعدش الینا رو سمت در دید
¥اون لعنتی رو بگیرید
این رو با داد گفت نارا سعی کرد از پلهها پایین بیا جیمین با فهمیدن اینکه شخص روبروش نارا عه چشماش رو بست و سعی کرد قدرتش رو برگردونه با باز کردن چشماش سفیدی همه جای چشمش رو گرفت و بعد قلب بادیگارد رو در اوردن و با سرعت عجیبی سمت نارا رفت و اون رو توی بغلش گرفت نارا با تعجب به جیمین نگاه کرد
+تو...تو اینجا چیکار میکنه چ...چرا چشمات سفید شده ؟
=بعدا صحبت میکنیم الان باید بدونی......
اما قبل از هر جیمین خون از پهلوش جاری شد .......
× بچهها میدونم این حرف ممکنه آرومتون نکنه اما اینو خیلی خوب میدونم که عشق قدرتش از همه چی بیشتره پس حالا که کسی که جیمین دوستش داره تو خطره فکر نکنم نتونه با قدرتش بجنگه
همه همونطور که نگران نارا بودن حالا نگران جیمین هم بودند ولی نمیدونستن که جیمین خیلی زودتر از اونها به قلعه رسیده
............
جیمین با شکوندن سر کسی که جلوی در بود آروم گرفت قدرتهاش رو هنوز خنثی نکرده بود چون میدونست اگه خنثی کنه خیلی ضعیف میشه و وضعیت رو بدتر میکنه و تا جایی هم که اطلاعات داشت الان فقط نیم ساعت فرصت داره پس باید به سرعت از کنار این صد تا آدم عبور کنه نفس عمیقی کشید یک پاش رو عقب گذاشت کمی خم شد و چشماش رو بست دقیقاً وقتی که اونها داشتن به سمتش میومدن با باز کردن چشماش و سفید دیده شدن چشماش به سرعت سمت اونا حرکت کرد و بعد از رسیدن به بالای پلهها و برگشتن سرای تک تک اون ۱۰۰ نفر قطع شده بود جیمین بدون اینکه ری اکشنی نشون بده سمت اتاقی رفت که صداها توش زیاد بود با باز کردنش با الینایی روبرو شد که داشت گردنبند خونی رو توی گردن نارا مینداخت اما قبل از اینکه حرکتی کنه با خوردن چیز محکمی به سرش قدرتهاش خنثی شد و محکم روی زمین افتاد چشماش تار میدید کسی که توی سرش زده بود یکی از نگهبانهایی بود که از چشش در رفته بود جیمین سعی کرد خودش رو با خزیدن به نارا برسونم ولی بیفایده بود توی این موقعیت انگار نارا باهاش فاصله خیلی زیادی داره و دقیقاً داره روحش رو از دست میده بادیگارد با گرفتن لباس جیمین اون رو بلند کرد و از اتاق در حد توانش دور کرد جیمین سعی کرد چیزی رو از اطراف برداره و توی سر بادیگارد بکوبه اما زورش حتی به برداشتن چیزی نمیرسید در همین لحظه نور خیلی زیادی از داخل اتاق به چشم جیمین رسید اولین قطره اشک از جیمین جاری شد خیلی خوب این نور رو میشناخت نوری که نشون میداد روح از بدن یکی خارج و روح دیگه ای وارد اون بدن شده با دیدن نارا بالای پلهها و دستهای خونیش تعجب کرد لحظه ای نگاهی به چشمای اون کرد و بعدش الینا رو سمت در دید
¥اون لعنتی رو بگیرید
این رو با داد گفت نارا سعی کرد از پلهها پایین بیا جیمین با فهمیدن اینکه شخص روبروش نارا عه چشماش رو بست و سعی کرد قدرتش رو برگردونه با باز کردن چشماش سفیدی همه جای چشمش رو گرفت و بعد قلب بادیگارد رو در اوردن و با سرعت عجیبی سمت نارا رفت و اون رو توی بغلش گرفت نارا با تعجب به جیمین نگاه کرد
+تو...تو اینجا چیکار میکنه چ...چرا چشمات سفید شده ؟
=بعدا صحبت میکنیم الان باید بدونی......
اما قبل از هر جیمین خون از پهلوش جاری شد .......
۴.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.