PART ❶⓿
༒•My love•༒
م.ا/ت: از صب که رفته سر کار هنوز برنگشته خونه. خیلی نگرانشم
نامجون: خودتونو نگران نکنید من الان میام اونجا.
*پایان مکالمه*
نامجون ویو: سریع به سمت خونه ا/ت اینا رفتم و بعد از یه ربع رسیدم جلو در خونشون.
زنگ درو زدم که مامان ا/ت با صورت نگران درو باز کرد. از چهرش مشخص بود که دوست داشت وقتی درو باز میکنه چهره ا/تو ببینه ولی با دیدن من چهرش نگران تر شد.
نامجون: سلام خانم کیم.
م.ا/ت: بیا تو پسرم.
رفتم تو و به مامان ا/ت دل داری میدادم. چندبار بهش زنگ زدم ولی جوابمو نمیداد. دیگه خودمم داشتم نگران میشدم ، خواستم برم دنبالش که با صدای کلید توجهم به در جلب شد.
ا/ت با صورت سرخ و چشمای قرمز وارد خونه شد و با دیدن من شک شد. و روبه مامانش گفت
ا/ت: این اینجا چیکار میکنه.
م.ا/ت: ا/ت دختر چِت شده.
نامجون: ا/ت کجا بودی میدونی چقد نگرانت شدم
ا/ت: برو بیرون
نامجون: اتفاقی افتاده
ا/ت: گفتم برو بیرون(داد)
راوی: نامجون که از حرکات ا/ت شک شده بود تصمیم گرفت که بره ا/تو بغل کنه ولی با چیز که اصن انتظارشو نداشت مواجه شد.
ا/ت بغلشو پس زد.
نامجون: ا/ت چرا نمیگی چی شده ، کسی اذیتت کرده.
راوی: نه نامجون و نه مامانش هیچکدوم حالشو درک نمیکردن ، اون برای محافظت از عشقش مجبور بود که باهاش بد صحبت کنه.
ا/ت: الان حالم خوب نیست ، فردا باهم حرف میزنیم.
راوی: نامجون خیره به ا/ت بود و نگاشون ازش برنمیداشت تا اینکه بلخره از اونجا رفت.
.......
م.ا/ت: ا/ت چی شده ، به من بگو.
ا/ت: مامان (گریه)
م.ا/ت: جانم.
راوی: مامانش ا/تو به بغل گرفت و سرشو ناز میکرد و از ا/ت درخواست میکرد که بهش بگه چه اتفاقی براش افتاده.
ا/ت که یکم آروم شد همه چی رو از صب که جیمینو دیده بود تا الان همه چیو براش تعریف کرد.
◇◇◇◇
فردا صبح....
نامجون ویو: دیشب که برگشتم خونه تا صب خوابم نبرد د همش به فکر ا/ت بودم.
چرا یهو این طوری شده بود ، نکنه از من ناراحته.
راوی: نامجون رو تخت دراز کشیده بود و به سقف خیره بود که با صدای پیامک گوشیش توجهشو به اون داد.
یه پیام براش اومده بود از🫀 my life
*متن پیام*
سلام ، بیا به همون پارک که اولین بار همو دیدیم. منتظرتم.
نامجون ویو: خدایا چه اتفاقی داره میوفته چرا ا/ت داره این جوری میکنه.
با دلشوره ای که داشتم پاشدم و حاظر شدم و رفتم سمت پارک ◇ قوهای سیاه ◇
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
م.ا/ت: از صب که رفته سر کار هنوز برنگشته خونه. خیلی نگرانشم
نامجون: خودتونو نگران نکنید من الان میام اونجا.
*پایان مکالمه*
نامجون ویو: سریع به سمت خونه ا/ت اینا رفتم و بعد از یه ربع رسیدم جلو در خونشون.
زنگ درو زدم که مامان ا/ت با صورت نگران درو باز کرد. از چهرش مشخص بود که دوست داشت وقتی درو باز میکنه چهره ا/تو ببینه ولی با دیدن من چهرش نگران تر شد.
نامجون: سلام خانم کیم.
م.ا/ت: بیا تو پسرم.
رفتم تو و به مامان ا/ت دل داری میدادم. چندبار بهش زنگ زدم ولی جوابمو نمیداد. دیگه خودمم داشتم نگران میشدم ، خواستم برم دنبالش که با صدای کلید توجهم به در جلب شد.
ا/ت با صورت سرخ و چشمای قرمز وارد خونه شد و با دیدن من شک شد. و روبه مامانش گفت
ا/ت: این اینجا چیکار میکنه.
م.ا/ت: ا/ت دختر چِت شده.
نامجون: ا/ت کجا بودی میدونی چقد نگرانت شدم
ا/ت: برو بیرون
نامجون: اتفاقی افتاده
ا/ت: گفتم برو بیرون(داد)
راوی: نامجون که از حرکات ا/ت شک شده بود تصمیم گرفت که بره ا/تو بغل کنه ولی با چیز که اصن انتظارشو نداشت مواجه شد.
ا/ت بغلشو پس زد.
نامجون: ا/ت چرا نمیگی چی شده ، کسی اذیتت کرده.
راوی: نه نامجون و نه مامانش هیچکدوم حالشو درک نمیکردن ، اون برای محافظت از عشقش مجبور بود که باهاش بد صحبت کنه.
ا/ت: الان حالم خوب نیست ، فردا باهم حرف میزنیم.
راوی: نامجون خیره به ا/ت بود و نگاشون ازش برنمیداشت تا اینکه بلخره از اونجا رفت.
.......
م.ا/ت: ا/ت چی شده ، به من بگو.
ا/ت: مامان (گریه)
م.ا/ت: جانم.
راوی: مامانش ا/تو به بغل گرفت و سرشو ناز میکرد و از ا/ت درخواست میکرد که بهش بگه چه اتفاقی براش افتاده.
ا/ت که یکم آروم شد همه چی رو از صب که جیمینو دیده بود تا الان همه چیو براش تعریف کرد.
◇◇◇◇
فردا صبح....
نامجون ویو: دیشب که برگشتم خونه تا صب خوابم نبرد د همش به فکر ا/ت بودم.
چرا یهو این طوری شده بود ، نکنه از من ناراحته.
راوی: نامجون رو تخت دراز کشیده بود و به سقف خیره بود که با صدای پیامک گوشیش توجهشو به اون داد.
یه پیام براش اومده بود از🫀 my life
*متن پیام*
سلام ، بیا به همون پارک که اولین بار همو دیدیم. منتظرتم.
نامجون ویو: خدایا چه اتفاقی داره میوفته چرا ا/ت داره این جوری میکنه.
با دلشوره ای که داشتم پاشدم و حاظر شدم و رفتم سمت پارک ◇ قوهای سیاه ◇
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۲۶.۰k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.