↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑

↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟻
که بقیه دخترا اومدن
سول:عه..سلام کوک خوش اومدی
کوک:ممنون سول شی
همه دور هم نشسته بودن
که کوک خواست شروع به حرف زدن کنه
کوک:عام خب
همه نگاهشون افتاد به کوک
یونگی:چیزی شده؟
نامجون:باز چه دست گلی به آب دادی کوک؟
کوک پشت گردنشو خاروند گفت
کوک:میخوام برم لندن
که همه با تعجب بهش زل زدن
جیمین:چرا؟
کوک:کار..میخوام اونجا شرکت بزنم
تهیونگ:منم میام
جیمین:آره مگه میشه نیایم؟
نیلا و لِنا:ما اینجا بوقیم بی ادبا؟
جیمین و تهیونگ همو با خنده ضایع نگاه کردن
جیمین:ن.ه شمارم میبریم
لِنا:آفرین
که جونگکوک با کلافگی گفت
جونگکوک:فردا پرواز دارم
که یهو داد جین بلند شد
جین:مرض الان باید بهمون بگی؟
جونگکوک:میگفتم یا نمیگفتم چه فرقی داشت؟
یونگی:حق
"ا.ت"
بعداز کلی جون کندنِ چند ساعت پیش
تازه داشتم استراحت میکردم
حوصله بیرون رفتن نداشتم
ولی باید سیمکارت میخریدم آه
بلندشدم و رفتم سمت کمد،یه دست لباس برداشتم و رفتم بیرون از خونه
*بعداز خریدن سیمکارت*
سوار تاکسی شدم و به سمت خونه حرکت کردم

اگه کم گذاشتم ببخشید؛پارت یعد زیاد میزارم
شرطا:
۲۰تا لایک
۱۰تا کامنت