وقتی دکتر بود و تو خدمتکارش
پارت: ۱۴
پارک با اعصبانیت دمنوش رو میخورد که یک دفعه..
یک دفعه شروع به گرم شدن بدنش کرد و فکر کرد حتما زنجبیلی چیزی ریخته تا یکم بهتر شه...
همینجور بدنش گرمتر میشد
و عصبانی بود و علتشو نمیدونست
و مارتا رو صدا زد..
_خانم مارتا(داددد)
✓بـ بعله
_چی ریختی تو دمنوش..؟
✓چچرا؟
_چرا حرارت بدنم داره میره بالا؟
✓شما همون قوطی ک گفتین رو بریزمـ.. رو انجام دادم
_زود برو بیارش..
۲مین بعد..
✓ببفففرمایید
_چرا اینقد دیررر
_این قوطیییی نییی
چرا توش پودر تحریـ//ـیک کننده ریختی..؟
✓ندیدم
_چجوری ندیدی..؟
ویو
مارتا رفت دم در حموم و خودشو با یه حوله پوشوند تا پارک نبینه اونو
جیمین ک داشت با اعصبانیت توی اتاقش راه میرفت و رفت سمت کمد
توی اتاق تا لباس برداره
و اب خنک بتونه داغـ//ـی شو کمتر
کنه و راحت شه
پارک داشت به سمت حموم قدم میزد
و صدای پاهاش به سمت حموم نزدیک تر میشد ک ک یک دفعه...(خماری لالای)
پارک با اعصبانیت دمنوش رو میخورد که یک دفعه..
یک دفعه شروع به گرم شدن بدنش کرد و فکر کرد حتما زنجبیلی چیزی ریخته تا یکم بهتر شه...
همینجور بدنش گرمتر میشد
و عصبانی بود و علتشو نمیدونست
و مارتا رو صدا زد..
_خانم مارتا(داددد)
✓بـ بعله
_چی ریختی تو دمنوش..؟
✓چچرا؟
_چرا حرارت بدنم داره میره بالا؟
✓شما همون قوطی ک گفتین رو بریزمـ.. رو انجام دادم
_زود برو بیارش..
۲مین بعد..
✓ببفففرمایید
_چرا اینقد دیررر
_این قوطیییی نییی
چرا توش پودر تحریـ//ـیک کننده ریختی..؟
✓ندیدم
_چجوری ندیدی..؟
ویو
مارتا رفت دم در حموم و خودشو با یه حوله پوشوند تا پارک نبینه اونو
جیمین ک داشت با اعصبانیت توی اتاقش راه میرفت و رفت سمت کمد
توی اتاق تا لباس برداره
و اب خنک بتونه داغـ//ـی شو کمتر
کنه و راحت شه
پارک داشت به سمت حموم قدم میزد
و صدای پاهاش به سمت حموم نزدیک تر میشد ک ک یک دفعه...(خماری لالای)
۴.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.