PART 30
♡My Wrong♡
پارت ۳۰
: آنچه گذشت:
نگران شدم ا/ت ا/ت کجاست باسرعت رفتم سمت اوتاقش اما با چیزی که دیدم نگرانیم رفت رو ۱۰۰ ..
ادامه
ویوی ادمین 😎
بچه ها میا (همون دختره که رو کوک کراش بود )
وقتی دید تو مهمونی ا/ت کنار کوکی فشاری شد برای همین چند نفر از توی عمارت کوک پول داد و گفت ا/ت رو عضیت کنن
و وقتی ا/ت خواب بود بالیش میزارن رو صورتش و بیهوشش میکنن توضیح تا همینجا بسه بریم وارد داستان شیم
توضیحات : ساعت ۲ شب
ویوی ا/ت
وقتی چشمان رو باز کردم تو زیر زمین زیر اوتاق کوک بودم همجا تار میدیم و گیج بودم که با صدای یه یک نفر به خودم اومدم
( سه دختر که اوردنش زیر زمین عمارت کوک که عضویتش کنم ) علامت اولی ♤
♤ هرزه کوچولو بیدار شدی
+ شما کی هستید
♤ بزرگترین قاتل زندگیت
+ولم کنید من چیکار کردوم آخه
♤ حالا بهت می گم
دختر دومی علامت ¤
¤ خوش اومدیم به جهنم هرزه کوچولو 😁
بامشت زد تو صورتت
ذهن ا/ت
سرم خیلی درد داره دارم میمیرم من چه اشتباهی کردم ای جونگکوک عوضی اینا به خاطر توعه پس کجایی بیهوشی
( بعد از بعد ۶ ساعت بهوش اومدی ساعت ۸ بود )
ویوی ا/ت
به خودم اومدم دیدم زخم دستم باز شده جوری که از شدت درد دیگه هیچ دردی هس نمی کرم
نمی دونم من چه گناهی کردم فقط میدونم
#زندگی چنان بر من غَضَب دارد ؛ که انگار در مجلس ختم پدرش خندیده ام :))!
دیدم اون عوضی ها نیستن
داشتم تلاش میکردم طنابی که دورم بسته بودن رو باز کنم اما نمی شد
ویوی جونگکوک
دنبال ا/ت گشتم انگار آب شده بود رفته تو زمین ۲ روز از اون موقع گزشته ولی هیچی به هیچی تو اوتاقم بودم و داشتم فرش رو متر میکردم که تهیونگ اومد تو
× پیدا نکردیش
_ نه ( یه سکوت در حال جویدن ناخوناش )
تهیونگ میگم
× چیه
_ اگه بلایی سرش بیارن چی کسی ازیتش نکرده باشه
× با اون کاری که تو اون شب کردی معلومه منم بودم قیبم میزد
( جونگکوک همه چیز رو برای تهیونگ تعریف کرده )
جونگکوک چشماش اشکی میشه و میشینه رو صندلی
و میگه : ولی من نمی خواستم اینجوری بشه 🥺
× برات پیداش میکنم خیالت راحت
_ قول دادی دلم نمی خواد یه تار مو از سرش کم بشه 😢
× قول
( تهیونگ رفت)
پرش زمانی به شب جونگکوک تو خونه تنها بود. همه مرخصی گرفته بودن خدمتکار ها جونگکوک رو مبل نشسته بود و بغض گلوش رو بخاطر اون روز و رفتارش باهات چنگ میزد
صدای شنیدن زنگ خوردن گوشیش رو از تو اتاقش شنید رفت گوشیش رو برداره که ..
________________________
میدونم دارید می گید چرا انقدر دیر گزاشتی
ولی من فردایی که پارت ۲۹ رو گزاشتم
پارت ۳۰ روهم گزاشتم نتم ضعیف بوده نیومده من فکر کردم اومده اودم پارت ۳۱ رو بزارم که دیدم اصلا پارت ۳۰ رو نزاشتم آب شدم 😅😅
پارت ۳۰
: آنچه گذشت:
نگران شدم ا/ت ا/ت کجاست باسرعت رفتم سمت اوتاقش اما با چیزی که دیدم نگرانیم رفت رو ۱۰۰ ..
ادامه
ویوی ادمین 😎
بچه ها میا (همون دختره که رو کوک کراش بود )
وقتی دید تو مهمونی ا/ت کنار کوکی فشاری شد برای همین چند نفر از توی عمارت کوک پول داد و گفت ا/ت رو عضیت کنن
و وقتی ا/ت خواب بود بالیش میزارن رو صورتش و بیهوشش میکنن توضیح تا همینجا بسه بریم وارد داستان شیم
توضیحات : ساعت ۲ شب
ویوی ا/ت
وقتی چشمان رو باز کردم تو زیر زمین زیر اوتاق کوک بودم همجا تار میدیم و گیج بودم که با صدای یه یک نفر به خودم اومدم
( سه دختر که اوردنش زیر زمین عمارت کوک که عضویتش کنم ) علامت اولی ♤
♤ هرزه کوچولو بیدار شدی
+ شما کی هستید
♤ بزرگترین قاتل زندگیت
+ولم کنید من چیکار کردوم آخه
♤ حالا بهت می گم
دختر دومی علامت ¤
¤ خوش اومدیم به جهنم هرزه کوچولو 😁
بامشت زد تو صورتت
ذهن ا/ت
سرم خیلی درد داره دارم میمیرم من چه اشتباهی کردم ای جونگکوک عوضی اینا به خاطر توعه پس کجایی بیهوشی
( بعد از بعد ۶ ساعت بهوش اومدی ساعت ۸ بود )
ویوی ا/ت
به خودم اومدم دیدم زخم دستم باز شده جوری که از شدت درد دیگه هیچ دردی هس نمی کرم
نمی دونم من چه گناهی کردم فقط میدونم
#زندگی چنان بر من غَضَب دارد ؛ که انگار در مجلس ختم پدرش خندیده ام :))!
دیدم اون عوضی ها نیستن
داشتم تلاش میکردم طنابی که دورم بسته بودن رو باز کنم اما نمی شد
ویوی جونگکوک
دنبال ا/ت گشتم انگار آب شده بود رفته تو زمین ۲ روز از اون موقع گزشته ولی هیچی به هیچی تو اوتاقم بودم و داشتم فرش رو متر میکردم که تهیونگ اومد تو
× پیدا نکردیش
_ نه ( یه سکوت در حال جویدن ناخوناش )
تهیونگ میگم
× چیه
_ اگه بلایی سرش بیارن چی کسی ازیتش نکرده باشه
× با اون کاری که تو اون شب کردی معلومه منم بودم قیبم میزد
( جونگکوک همه چیز رو برای تهیونگ تعریف کرده )
جونگکوک چشماش اشکی میشه و میشینه رو صندلی
و میگه : ولی من نمی خواستم اینجوری بشه 🥺
× برات پیداش میکنم خیالت راحت
_ قول دادی دلم نمی خواد یه تار مو از سرش کم بشه 😢
× قول
( تهیونگ رفت)
پرش زمانی به شب جونگکوک تو خونه تنها بود. همه مرخصی گرفته بودن خدمتکار ها جونگکوک رو مبل نشسته بود و بغض گلوش رو بخاطر اون روز و رفتارش باهات چنگ میزد
صدای شنیدن زنگ خوردن گوشیش رو از تو اتاقش شنید رفت گوشیش رو برداره که ..
________________________
میدونم دارید می گید چرا انقدر دیر گزاشتی
ولی من فردایی که پارت ۲۹ رو گزاشتم
پارت ۳۰ روهم گزاشتم نتم ضعیف بوده نیومده من فکر کردم اومده اودم پارت ۳۱ رو بزارم که دیدم اصلا پارت ۳۰ رو نزاشتم آب شدم 😅😅
۱.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.