قرمز به رنگ خون part 2
part 2
رزالین : رو تختم دراز کشیده بودم به سقف زل زده بودم نزدیک ساعت نه بود و تهیونگ قول داده بود ساعت هشت اینجا باشه هیچ وقت سر حرفش نیست !
خوبه که این یه رابطه غیر واقعیه مگر نه خیلی قرار بود باهم کلنجار بریم
صدای در اومد بلند شدم از اتاق زدم بیرون به سمت در رفتم در باز کردم تهیونگ بود با چهره بدهکارانه ای نگاهش کردم اونم میدونست از چی دل خورم فرصت نداد اومد سمتم بغلم کرد گونه هام بوسید
ته: اخم به صورت خوشگلت نمیادا
رز: بازم کار خودت کردی
ته : مهم اینه الان رسیدم اخمات باز کن
رز : باشه ای زیر لب گفتم بحث ادامه ندادم داره چیزایی رو تحویلم میده که خودم میخوام اگه احساسات واقعی در میون بود بازم اینجوری بود؟ نه فکر نکنم
تهیونگ رفت سمت کاناپه نشست منم رفتم که دوباره شام حاضر کنم دیدم تهیونگ جهتش عوض کرد اومد آشپز خونه ازم بشقابای غذارو گرفت گذاشت رویه میز منم بقیه چیزا رو آوردم
مشغول خوردن شدیم که صداش توجهم جلب کرد
ته: به چی فکر میکنی مشخصه ذهنت درگیره
رز : نه فقط خستم
انگار که جواب مورد نظرش ندادم بلند شد صندلیم کشید طرف خودش اونقدرم وزنم سبک نیست که با راحتی منو بکشه سمت خودش قدرت بدنیش واقعا ستودنیه
ته : من جواب قانع کننده خواستم
رز : زیاد بودن برگه های امروز قانع کننده نیست ؟
ته : برای چهره درهم رفتت نیست
رز : امشب بازم دیر اومدی الانم دوباره میری قول داده بودی حداقل بیشتر از یک ساعت پیشم باشی
ته : و خودت همه اینارو میدونی
رز : میدونم پس من چی؟
پوف کلافه کشید موهام بهم ریخت انگار که داره بچه گربه ناز میکنه
ته : کمتر قر بزن
رز: خواستم چیزی بگم دیدم با بی خیالی یه لقمه دیگه از غذاش خورد
منم گفتم : بری دیگه باهات حرف نمیزنم
تار ابرویی بالا داد گفت که اینطور گفتم آره نمیزنم
از جاش بلند شد منم بلند شدم
گفتم اصلا نمیزارم بری
اصلا چرا هیچ وقت پیشم نمی مونی
فقط خندید قشنگ داشت از زیر سوالام طفره میرفت دوباره با تاکید گفتم نمیزارم بری کمرم گرفت به خودش نزدیکم کرد
ته : داری اوقات مون تلخ میکنی
رز : تو این کارو میکنی
خواست چیزی بگه اجازه ندادم لبام کوبیدم به لباش اونم انگار که دید چاره ای نداره همراهیم کرد بین خواستش و منطقش قرارش دادم از فرصت سواستفاده کردم یقش گرفتم کشوندمش سمت اتاق......
رزالین : رو تختم دراز کشیده بودم به سقف زل زده بودم نزدیک ساعت نه بود و تهیونگ قول داده بود ساعت هشت اینجا باشه هیچ وقت سر حرفش نیست !
خوبه که این یه رابطه غیر واقعیه مگر نه خیلی قرار بود باهم کلنجار بریم
صدای در اومد بلند شدم از اتاق زدم بیرون به سمت در رفتم در باز کردم تهیونگ بود با چهره بدهکارانه ای نگاهش کردم اونم میدونست از چی دل خورم فرصت نداد اومد سمتم بغلم کرد گونه هام بوسید
ته: اخم به صورت خوشگلت نمیادا
رز: بازم کار خودت کردی
ته : مهم اینه الان رسیدم اخمات باز کن
رز : باشه ای زیر لب گفتم بحث ادامه ندادم داره چیزایی رو تحویلم میده که خودم میخوام اگه احساسات واقعی در میون بود بازم اینجوری بود؟ نه فکر نکنم
تهیونگ رفت سمت کاناپه نشست منم رفتم که دوباره شام حاضر کنم دیدم تهیونگ جهتش عوض کرد اومد آشپز خونه ازم بشقابای غذارو گرفت گذاشت رویه میز منم بقیه چیزا رو آوردم
مشغول خوردن شدیم که صداش توجهم جلب کرد
ته: به چی فکر میکنی مشخصه ذهنت درگیره
رز : نه فقط خستم
انگار که جواب مورد نظرش ندادم بلند شد صندلیم کشید طرف خودش اونقدرم وزنم سبک نیست که با راحتی منو بکشه سمت خودش قدرت بدنیش واقعا ستودنیه
ته : من جواب قانع کننده خواستم
رز : زیاد بودن برگه های امروز قانع کننده نیست ؟
ته : برای چهره درهم رفتت نیست
رز : امشب بازم دیر اومدی الانم دوباره میری قول داده بودی حداقل بیشتر از یک ساعت پیشم باشی
ته : و خودت همه اینارو میدونی
رز : میدونم پس من چی؟
پوف کلافه کشید موهام بهم ریخت انگار که داره بچه گربه ناز میکنه
ته : کمتر قر بزن
رز: خواستم چیزی بگم دیدم با بی خیالی یه لقمه دیگه از غذاش خورد
منم گفتم : بری دیگه باهات حرف نمیزنم
تار ابرویی بالا داد گفت که اینطور گفتم آره نمیزنم
از جاش بلند شد منم بلند شدم
گفتم اصلا نمیزارم بری
اصلا چرا هیچ وقت پیشم نمی مونی
فقط خندید قشنگ داشت از زیر سوالام طفره میرفت دوباره با تاکید گفتم نمیزارم بری کمرم گرفت به خودش نزدیکم کرد
ته : داری اوقات مون تلخ میکنی
رز : تو این کارو میکنی
خواست چیزی بگه اجازه ندادم لبام کوبیدم به لباش اونم انگار که دید چاره ای نداره همراهیم کرد بین خواستش و منطقش قرارش دادم از فرصت سواستفاده کردم یقش گرفتم کشوندمش سمت اتاق......
۸۲۹
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.