فیک پیوند عاشقانه پارت ١۴
تهیونگ و جونگ کوک نگران از جواب ندادن هانا بودند که یهو در باز شد و هانا اومد بیرون
تهیونگ : هانا حالت خوبه ؟
هانا : آره خوبم
تهیونگ هانا رو توی آغوشش کشید و گفت
تهیونگ : آه نمیدونی چقدر نگرانت شدم… ولی بهتره دکترم یک چکت کنه اینجوری خیالم راحت میشه
هانا : اما من حالم خوبه
جونگ کوک : هانا تهیونگ راست میگه حالا یک چکاب کوچیک که عیبی نداره
هانا بالاخره با اصرار های تهیونگ و جونگ کوک راضی شد و دکتر اومد تا هانا رو معاینه کنه
تهیونگ با نگرانی پرسید
تهیونگ : دکتر حالش خوبه ؟!
دکتر خنده ای کرد و گفت
دکتر : بله تازه یه کوچولو هم تو راهه
هانا و تهیونگ با شنیدن حرف دکتر تعجب کردند و تهیونگ بلند گفت
تهیونگ : چی ؟!
دکتر : تبریک میگم آقای کیم شما دارید پدر میشید
تهیونگ از خوشحالی خندید و رفت و سر هانا رو بوسید و گفت
تهیونگ : هانا ممنونم که داری بهم یک بچه میدی
هانا هم انگار از این خبر خوشحال بود دکتر نگاهی به اون دوتا زوج خوشحال انداخت و با خنده از اتاق خارج شد
جونگ کوک : بله تهیونگ چیزی شده ؟! دکتر چی گفت ؟!
تهیونگ : آره…داری دایی میشی
جونگ کوک : چی ؟!
تهیونگ : آه گوشام کر شد آروم تر
جونگکوک : باشه ببخشید من الان میام اونجا
و جونگکوک با عجله تلفن رو قطع کرد و به سمت عمارت تهیونگ و هانا راه افتاد
اون شب تا صبح از خوشحالی اون سه نفر خواب به چشماشون نیومد و خوشحالی کردند بی خبر از اتفاقاتی که قراره براشون بیفته
چهار ماه بعد
هانا در حال نقاشی کشیدن بود که درد بدی زیر دلش احساس کرد از شدت زیاد درد بلند ناله کرد که تهیونگ متوجه حال بد هانا شد و سریع سوار ماشینش کرد و با عجله به سمت بیمارستان رفت پرستار ها هانا رو به اتاقی منتقل کردند و دکتر بعد از انجام یک سری آزمایشات از اتاق خارج شد یک ساعتی از رفتن دکتر می گذشت که دکتر وارد اتاق شد و دلشوره به سراغ هانا و تهیونگ اومد هانا محکم دست تهیونگی که توی دستاش بود رو فشار میداد و نگران از حرفی که دکتر می خواست بزنه بود تا اینکه دکتر به حرف اومد
دکتر : خب راستش جواب آزمایشات اون چیزی که می خواستیم نبود
تهیونگ با نگرانی پرسید
تهیونگ : منظورتون چیه آقای دکتر ؟!
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٣٠ کامنت ( اگر کسی بیشتر از یک کامنت بزاره پیامش رو پاک می کنم هرچی با مهربونی بهتون گفتم بسه دیگه )
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
تهیونگ : هانا حالت خوبه ؟
هانا : آره خوبم
تهیونگ هانا رو توی آغوشش کشید و گفت
تهیونگ : آه نمیدونی چقدر نگرانت شدم… ولی بهتره دکترم یک چکت کنه اینجوری خیالم راحت میشه
هانا : اما من حالم خوبه
جونگ کوک : هانا تهیونگ راست میگه حالا یک چکاب کوچیک که عیبی نداره
هانا بالاخره با اصرار های تهیونگ و جونگ کوک راضی شد و دکتر اومد تا هانا رو معاینه کنه
تهیونگ با نگرانی پرسید
تهیونگ : دکتر حالش خوبه ؟!
دکتر خنده ای کرد و گفت
دکتر : بله تازه یه کوچولو هم تو راهه
هانا و تهیونگ با شنیدن حرف دکتر تعجب کردند و تهیونگ بلند گفت
تهیونگ : چی ؟!
دکتر : تبریک میگم آقای کیم شما دارید پدر میشید
تهیونگ از خوشحالی خندید و رفت و سر هانا رو بوسید و گفت
تهیونگ : هانا ممنونم که داری بهم یک بچه میدی
هانا هم انگار از این خبر خوشحال بود دکتر نگاهی به اون دوتا زوج خوشحال انداخت و با خنده از اتاق خارج شد
جونگ کوک : بله تهیونگ چیزی شده ؟! دکتر چی گفت ؟!
تهیونگ : آره…داری دایی میشی
جونگ کوک : چی ؟!
تهیونگ : آه گوشام کر شد آروم تر
جونگکوک : باشه ببخشید من الان میام اونجا
و جونگکوک با عجله تلفن رو قطع کرد و به سمت عمارت تهیونگ و هانا راه افتاد
اون شب تا صبح از خوشحالی اون سه نفر خواب به چشماشون نیومد و خوشحالی کردند بی خبر از اتفاقاتی که قراره براشون بیفته
چهار ماه بعد
هانا در حال نقاشی کشیدن بود که درد بدی زیر دلش احساس کرد از شدت زیاد درد بلند ناله کرد که تهیونگ متوجه حال بد هانا شد و سریع سوار ماشینش کرد و با عجله به سمت بیمارستان رفت پرستار ها هانا رو به اتاقی منتقل کردند و دکتر بعد از انجام یک سری آزمایشات از اتاق خارج شد یک ساعتی از رفتن دکتر می گذشت که دکتر وارد اتاق شد و دلشوره به سراغ هانا و تهیونگ اومد هانا محکم دست تهیونگی که توی دستاش بود رو فشار میداد و نگران از حرفی که دکتر می خواست بزنه بود تا اینکه دکتر به حرف اومد
دکتر : خب راستش جواب آزمایشات اون چیزی که می خواستیم نبود
تهیونگ با نگرانی پرسید
تهیونگ : منظورتون چیه آقای دکتر ؟!
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٣٠ کامنت ( اگر کسی بیشتر از یک کامنت بزاره پیامش رو پاک می کنم هرچی با مهربونی بهتون گفتم بسه دیگه )
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۱۳۳.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.