وقتی به زدر ازدواج می کنی پارت۱۶
پارت ۱۶
وای همین رو کم داشتم
هوسوک:ا.ت من می رم پایین باشه
ا.ا:نه می خوای منو ول کنی بری
هوسوک:ا.ت لج بازی نکن که عاقبت خوبی نداره اوکی
ا.ت:خیلی بدی
روش رو کرد اون برو
هوسوک:عههه نمیشه که دختر کوچولوم قهر کرده
نه نمیشه با من اینطوری قهر کنی
من میرم زودی میام شما هم اینجا می خوابی یا تقریبا ۳۰دقیقه تا وقت خوابت مونده که می تونی با گوشی بازی کنی
اوکی
ا.ت :باشه
ت.ت سرش رو تکون داد و هوسوک بدو بدو رفت بیرون و درو قفل کرد
هوسوک ویو
خواهر من اینجا چی کار می کنه وای اگر ا.ت رو ببینه همه ی نفقشه هام لو میره
هوسوک:ببین کی اینجاست تنها خواهرمن
خواهر هوسوک:خیلی دلم برات تنگ شده
هوسوک:منم ببینم شما ازدواجی نامزدی چیزی نداری
خواهر هوسوک:خودت پیر شدی دوست دخترم ندادی حالا از من می پرسه
هوسوک تک خنده ای کرد
هوسوک:حتما خیلی خسته ای بیا بریم بالا استراحت کن
خواهر هوسوک:کاش همین اخلاقتم بیرون داشتی تا یکی ازت خوشش میومد
😁
هوسوک:بیا برو بالا تا کار دستت ندادم
خواهر هوسوک هم با سرعت از کنارش رد شد به سمت اتاق مهمان رقت
هوسوک هم با لبخندشیطانیش به سمت اتاق مشترکشون داشت میرفت
خواهر هوسوگ:فردا باید درمورد شرکت حرف بزنیم من اختیار تام گرفتم
هوسوک:اوکی خواهر کوچولو حالا برو بخواب
هوسوک به سمت اتاق رفت و وقتی ا.ت رو ندید دوباره نگاه کرد ولی کسی نبود
هوسوک:ا.ت ........ا.ت کجایی پایین تخت یه صدایی اومد هوسو خم شد ببینه چی هست
که ا.ت مثل یه گربه از گردنش آویزون شد و خودش رو بیشتر بهش می چسبوند
هوسوک:چی شده ....حالت خوبه ....
ا.ت:نه نگاه تکی اون کمد صدا میاد من می ترسم
هوسوک که به خنده افتاده بود از این همه کیوت بودن ا.ت
هوسوک: باش بیا بریم نگاه کنیم
بعد از دیدن و پیدا نکردن چیزی
روی تخت خوابیدن که ا.ت خودش به هوسوک چسبونده بود
هوسوک:چیشده اونجا که هیچی نبود
ت.ت:نمی خوام تو با این همه عضله یه چیزی هم باشه فرار می کنی با می جنگی من چیکار کنم
هوسوک:اها نگران نباش
راستی فردا کاملا نباید از اتاق بیای بیرون چون من مهمون دارم
ا.ت سرش رو تکون داد
ا.ت:فقط درو قفل نکن
هوسوک هم به ناچار سر تکون داد
وای همین رو کم داشتم
هوسوک:ا.ت من می رم پایین باشه
ا.ا:نه می خوای منو ول کنی بری
هوسوک:ا.ت لج بازی نکن که عاقبت خوبی نداره اوکی
ا.ت:خیلی بدی
روش رو کرد اون برو
هوسوک:عههه نمیشه که دختر کوچولوم قهر کرده
نه نمیشه با من اینطوری قهر کنی
من میرم زودی میام شما هم اینجا می خوابی یا تقریبا ۳۰دقیقه تا وقت خوابت مونده که می تونی با گوشی بازی کنی
اوکی
ا.ت :باشه
ت.ت سرش رو تکون داد و هوسوک بدو بدو رفت بیرون و درو قفل کرد
هوسوک ویو
خواهر من اینجا چی کار می کنه وای اگر ا.ت رو ببینه همه ی نفقشه هام لو میره
هوسوک:ببین کی اینجاست تنها خواهرمن
خواهر هوسوک:خیلی دلم برات تنگ شده
هوسوک:منم ببینم شما ازدواجی نامزدی چیزی نداری
خواهر هوسوک:خودت پیر شدی دوست دخترم ندادی حالا از من می پرسه
هوسوک تک خنده ای کرد
هوسوک:حتما خیلی خسته ای بیا بریم بالا استراحت کن
خواهر هوسوک:کاش همین اخلاقتم بیرون داشتی تا یکی ازت خوشش میومد
😁
هوسوک:بیا برو بالا تا کار دستت ندادم
خواهر هوسوک هم با سرعت از کنارش رد شد به سمت اتاق مهمان رقت
هوسوک هم با لبخندشیطانیش به سمت اتاق مشترکشون داشت میرفت
خواهر هوسوگ:فردا باید درمورد شرکت حرف بزنیم من اختیار تام گرفتم
هوسوک:اوکی خواهر کوچولو حالا برو بخواب
هوسوک به سمت اتاق رفت و وقتی ا.ت رو ندید دوباره نگاه کرد ولی کسی نبود
هوسوک:ا.ت ........ا.ت کجایی پایین تخت یه صدایی اومد هوسو خم شد ببینه چی هست
که ا.ت مثل یه گربه از گردنش آویزون شد و خودش رو بیشتر بهش می چسبوند
هوسوک:چی شده ....حالت خوبه ....
ا.ت:نه نگاه تکی اون کمد صدا میاد من می ترسم
هوسوک که به خنده افتاده بود از این همه کیوت بودن ا.ت
هوسوک: باش بیا بریم نگاه کنیم
بعد از دیدن و پیدا نکردن چیزی
روی تخت خوابیدن که ا.ت خودش به هوسوک چسبونده بود
هوسوک:چیشده اونجا که هیچی نبود
ت.ت:نمی خوام تو با این همه عضله یه چیزی هم باشه فرار می کنی با می جنگی من چیکار کنم
هوسوک:اها نگران نباش
راستی فردا کاملا نباید از اتاق بیای بیرون چون من مهمون دارم
ا.ت سرش رو تکون داد
ا.ت:فقط درو قفل نکن
هوسوک هم به ناچار سر تکون داد
۳۶.۴k
۲۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.