7 Part
( اینجا ا/ت میره باشگاه )
حسابی عرق کرده بودم. سرم گیج میرفت و قلبم تیر میکشید. دستم رو روی قفسه سینم گذاشتم. دوباره زیاده روی کردم. به صدای آهنگی که ناگهان توی مغزم پلی شده بود، گوش میدادم.
سویچ ماشین رو برداشتم و وسایل رو جمع کردم. رفتم بیرون. باد خنکی میوزید. چند دقیقه ای همونجا موندم و بعدش سوار ماشین شدم و تا خونه رانندگی کردم. قرصام رو برداشتم و چند تاشون رو باهم خوردم. حداقل یکم از این درد کم بشه.
درسته خیلی زیاد تو طول روز پیش نمیاد که اینجوری بشم ولی همین چند بار، من رو تا حد مرگ میبره و برمیگردونه.
کاش راه حلش مرگ بود ولی این لعنتی فقط دردش رو برای من گذاشته.
محکم توی قلبم زدم.
ا/ت: پس کی تو اصلا بدردم میخوری؟ فقط یه عضو اضافه ای.
دردم بیشتر شد.
ا/ت: پس لج میکنی نه؟ بهت نشون میدم که توی این بازی برنده کیه.
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. باغبون بیلی که دستش بود رو گذاشت کنار و سریع اومد پیشم.
باغبون: سلام خانم. ببخشید پدرتون به من گفتن که به شما بگم، امروز چند نفر میان اینجا. گفتن آماده باشید و علاوه بر اون ظاهرا آدمای مهمی هستن.
چه عجیب. هیچ موقع اینجوری نمیکرد. یا بهم زنگ میزد، یا از طریق آقای لی بهم پیام میرسوند.
ا/ت: باشه مرسی
رفتم داخل. دایون روی مبل، خوابیده بود. تلویزیون روشن بود و کلی خوراکی جلوش ریخته بود.
ا/ت: ایششش چقدر از این بی نظمی متنفرم. خدمتکار هم که نیست پس باید خودم دست به کار بشم.
از اونجایی که خیلی وسواسیم، دو تا دستکش دستم کردم و شروع کردم به جمع کردن آشغالا. ریختمشون توی سطل. تلویزیون رو خاموش کردم و یه پتو روی دایون انداختم. یه بوسه ای به پیشونیش زدم.
واقعا که خیلی زود میگذره. این کی انقدر بزرگ شد؟ درست جلوی چشمای خودم. روزا پشت سر هم داره میگذره.
...
لایک
♥️
حسابی عرق کرده بودم. سرم گیج میرفت و قلبم تیر میکشید. دستم رو روی قفسه سینم گذاشتم. دوباره زیاده روی کردم. به صدای آهنگی که ناگهان توی مغزم پلی شده بود، گوش میدادم.
سویچ ماشین رو برداشتم و وسایل رو جمع کردم. رفتم بیرون. باد خنکی میوزید. چند دقیقه ای همونجا موندم و بعدش سوار ماشین شدم و تا خونه رانندگی کردم. قرصام رو برداشتم و چند تاشون رو باهم خوردم. حداقل یکم از این درد کم بشه.
درسته خیلی زیاد تو طول روز پیش نمیاد که اینجوری بشم ولی همین چند بار، من رو تا حد مرگ میبره و برمیگردونه.
کاش راه حلش مرگ بود ولی این لعنتی فقط دردش رو برای من گذاشته.
محکم توی قلبم زدم.
ا/ت: پس کی تو اصلا بدردم میخوری؟ فقط یه عضو اضافه ای.
دردم بیشتر شد.
ا/ت: پس لج میکنی نه؟ بهت نشون میدم که توی این بازی برنده کیه.
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. باغبون بیلی که دستش بود رو گذاشت کنار و سریع اومد پیشم.
باغبون: سلام خانم. ببخشید پدرتون به من گفتن که به شما بگم، امروز چند نفر میان اینجا. گفتن آماده باشید و علاوه بر اون ظاهرا آدمای مهمی هستن.
چه عجیب. هیچ موقع اینجوری نمیکرد. یا بهم زنگ میزد، یا از طریق آقای لی بهم پیام میرسوند.
ا/ت: باشه مرسی
رفتم داخل. دایون روی مبل، خوابیده بود. تلویزیون روشن بود و کلی خوراکی جلوش ریخته بود.
ا/ت: ایششش چقدر از این بی نظمی متنفرم. خدمتکار هم که نیست پس باید خودم دست به کار بشم.
از اونجایی که خیلی وسواسیم، دو تا دستکش دستم کردم و شروع کردم به جمع کردن آشغالا. ریختمشون توی سطل. تلویزیون رو خاموش کردم و یه پتو روی دایون انداختم. یه بوسه ای به پیشونیش زدم.
واقعا که خیلی زود میگذره. این کی انقدر بزرگ شد؟ درست جلوی چشمای خودم. روزا پشت سر هم داره میگذره.
...
لایک
♥️
۱۹.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.