پارت 30 فیک عشق بی نهایت
پارت 30 فیک عشق بی نهایت
دستش رو روی گونش گزاشت و خاروندش و یکم رو صندلی جا به جا شد. یهو چشماشو باز کرد و به خودش اومد. سریع نشست و خیره شد به تخت های رانا و سهون. کوبوند تو سرش و گفت:ایییششش باز دیروز چه گلی به سرم زدممم
یهو همه چیو به یاد آورد. گفت: عیییییییییی چرا همش یادمه اخه
بلند شد و سریع از اتاق اومد بیرون
***
همه داشتن صبحونه میخوردن که یهو سهون یه پالتو انداخت روی شونه ی نیارا و گفت: سردت میشه
با این کار توجه همه رو جلب کرد: اوعععععععع
و رفت سرجاش نشست. نیارا هنوزم خجالت زده بود و به خودش فحش میداد. لیدر اومد و گفت: خب امروز قراره بازی های گروهی داشته باشیم... البته اول دورهم جمع میشیم و خودمون رو به همدیگه معرفی میکنیم
بچه ها گفتن: سونبه همدیگه رو میشناسیم دیگه
لیدر گفت: ن ن ن ن اعتراض نداریم
#نیارا
همه بعد از صبحونه وسط جنگل دورهم جمع شدن. لیدر گفت: خب کی میخواد اول شروع کنه؟
همه ی بچه ها ساکت شدن. لیدر گفت: یاعععع دارید مجبورم میکنید خودم انتخاب کنما
یکی از دخترا پاشد و گفت: من خوشگل همتون یونام
همه ی پسرا میگفتن خوشگلی و فلان. چرخید و چرخید تا رسید به من. بلند شدم و آروم گفتم: چی... چیزه...من...
یکی بلند گفت: نیازی نیست خودتو معرفی کنی تو کیم نیارایی که فقیر و حامی داره
و همه به این حرفش خندیدن. لب پایینم رو گاز گرفتم و هیچی نگفتم. سهون بلند شد که لیدر گفت: هنوز نوبت تو نرسیده
گفت: ولی میخوام الان بگم...من اوه سهونم پسر جذاب مدرسه که به اینکه دوست نیاراست افتخار میکنه
همه شروع کردن به پچ پچ کردن. خیره بهش لبخند زدم و لب زدم: مرسی:)
***
موقع شام بود و همه گروهی روی میزا نشسته بودن و گروهی که با من بودن مجبورم کردن که من گوشت ها رو کباب کنم. سهون اومد و کنارم زد و گفت: من کبابشون میکنم
گفتم: نه نیازی نیست
گفت: تو یه کم استراحت کن خودم کبابشون میکنم
یه دختره شروع کرد یه ادا در آوردن: اییی سوختم سهون اوپا میشه تو کباب کردن کمکم کنی؟!
سهون اصلا بهش اهمیت نداد و دختره کاملا ضایع شد. در گوش سهون گفتم: مرسی هوامو داری
اونم تو گوشم گفت: بجاش تو خونه یه غذای خوشمزه واسم بپز
خندیدم و گفتم: باشه
یه گوشت برداشت و گفت: ااا کن
دهنم رو باز کردم و گوشتو گزاشت تو دهنم. گفتم: ایممم خوشمزست
یکی از اونا که تو گروهم بود گفت: سونبه! مام باید غذا بخوریما
سهون گفت: خب بخورید نکنه انتظار داری من بهت غذا بدم؟!
همه خندیدن. گوشتا آماده شدن و روی میز نشستم و سهونم کنارم نشست. گفتم: مگه گروهت اونور نی
گفت: چرا
گفتم: خو اینجا چیکار میکنی؟!
گفت: میخوام پیش تو باشمممم ضمنا کایم تو اون گروهه
ادامه کامنت🐾
دستش رو روی گونش گزاشت و خاروندش و یکم رو صندلی جا به جا شد. یهو چشماشو باز کرد و به خودش اومد. سریع نشست و خیره شد به تخت های رانا و سهون. کوبوند تو سرش و گفت:ایییششش باز دیروز چه گلی به سرم زدممم
یهو همه چیو به یاد آورد. گفت: عیییییییییی چرا همش یادمه اخه
بلند شد و سریع از اتاق اومد بیرون
***
همه داشتن صبحونه میخوردن که یهو سهون یه پالتو انداخت روی شونه ی نیارا و گفت: سردت میشه
با این کار توجه همه رو جلب کرد: اوعععععععع
و رفت سرجاش نشست. نیارا هنوزم خجالت زده بود و به خودش فحش میداد. لیدر اومد و گفت: خب امروز قراره بازی های گروهی داشته باشیم... البته اول دورهم جمع میشیم و خودمون رو به همدیگه معرفی میکنیم
بچه ها گفتن: سونبه همدیگه رو میشناسیم دیگه
لیدر گفت: ن ن ن ن اعتراض نداریم
#نیارا
همه بعد از صبحونه وسط جنگل دورهم جمع شدن. لیدر گفت: خب کی میخواد اول شروع کنه؟
همه ی بچه ها ساکت شدن. لیدر گفت: یاعععع دارید مجبورم میکنید خودم انتخاب کنما
یکی از دخترا پاشد و گفت: من خوشگل همتون یونام
همه ی پسرا میگفتن خوشگلی و فلان. چرخید و چرخید تا رسید به من. بلند شدم و آروم گفتم: چی... چیزه...من...
یکی بلند گفت: نیازی نیست خودتو معرفی کنی تو کیم نیارایی که فقیر و حامی داره
و همه به این حرفش خندیدن. لب پایینم رو گاز گرفتم و هیچی نگفتم. سهون بلند شد که لیدر گفت: هنوز نوبت تو نرسیده
گفت: ولی میخوام الان بگم...من اوه سهونم پسر جذاب مدرسه که به اینکه دوست نیاراست افتخار میکنه
همه شروع کردن به پچ پچ کردن. خیره بهش لبخند زدم و لب زدم: مرسی:)
***
موقع شام بود و همه گروهی روی میزا نشسته بودن و گروهی که با من بودن مجبورم کردن که من گوشت ها رو کباب کنم. سهون اومد و کنارم زد و گفت: من کبابشون میکنم
گفتم: نه نیازی نیست
گفت: تو یه کم استراحت کن خودم کبابشون میکنم
یه دختره شروع کرد یه ادا در آوردن: اییی سوختم سهون اوپا میشه تو کباب کردن کمکم کنی؟!
سهون اصلا بهش اهمیت نداد و دختره کاملا ضایع شد. در گوش سهون گفتم: مرسی هوامو داری
اونم تو گوشم گفت: بجاش تو خونه یه غذای خوشمزه واسم بپز
خندیدم و گفتم: باشه
یه گوشت برداشت و گفت: ااا کن
دهنم رو باز کردم و گوشتو گزاشت تو دهنم. گفتم: ایممم خوشمزست
یکی از اونا که تو گروهم بود گفت: سونبه! مام باید غذا بخوریما
سهون گفت: خب بخورید نکنه انتظار داری من بهت غذا بدم؟!
همه خندیدن. گوشتا آماده شدن و روی میز نشستم و سهونم کنارم نشست. گفتم: مگه گروهت اونور نی
گفت: چرا
گفتم: خو اینجا چیکار میکنی؟!
گفت: میخوام پیش تو باشمممم ضمنا کایم تو اون گروهه
ادامه کامنت🐾
۸.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.