Part 12
Part 12 ♣️♥️
اس ۲ رو یادت نره نگاه کنی قشنگ ... ☆
◇ : هیونج...
♧ : ( گریه کردن )
یادته یادته چقدر میخواستمش یادته چقدر براش میمردم و زنده میشدم آخرش خودم فراریش دادم آخرش خودم انداختمش بیرون فقط بخاطر پدرم که مادر نداشتم خییلی دوسش داشتم ... هان یادته صدای خنده هاش توی خونه میپیچید ... هق ... یادته ؟ ... هنوز صداش توی سرمه وقتی صدام میکرد ... وقتی بهم میگفت هیونی من ... آخ الان من چیکار کنم ؟ ... هق ... چند سال خودمو به سرد و جدی بودن میزدم ... الان دیگه نمیتونم ... بخدا که نمیتونم ... میخوامش میخوام بغلش کنم ...هق... میخوام تو هوای وجودش نفس بکشم ... الان پسر کوچولوم خودش دوست دختر داره ... آخخخخ ... هق ... بد کردم ...
◇ : میدونم چی میگی ... درکت میکنم ... درکت میکنم ... هق ...هق...
♧ : هان داری گریه میکنی ؟
◇ : آیییییی قلبم ... آههه ... آخخخ...
♧ : هان ... هان حرف بزن باهام ... ( بغل کردن هان )
◇ : فکر کردی... من...هق... چطور دارم زندگی میکنم ؟ هر روز لینو رو با دوست دخترش میبینم ... آهههه ... اون اصلا بهم ... هق ... توجه هم نمیکرد در عرضی که من تو حسرت عشقش ... میسوختم ... من چی هیونجین ...هق... تازه باید هفته بعد برای عرو...عروس...عروسی عشقم آماده...شم ....آییییی... ( نفس نفس زدن از گریه شدید )
♧ : چرا ... چرا بهش نگفتی پسر ؟؟؟ چرا تو خودت ریختی ؟؟؟ چرا تا الان حتی به من نگفتی چررااا ؟؟؟ ( نگران )
◇ : چی میگفتم ؟... انتظار داشتی ...هق...منو قبول کنه ؟ نه ... وقتی یک شب ...هق...تصمیم گرفتم بهش بگم دیر وقت بود نیومده بود عمارت ...آههه ... زنگش زدم ... گرفت اما ... اما ... صدایی که شنیدم ... ای کاش هیچ وقت نمیشنیدم ... ای کاش کَر میشدم ... ولی نمیشنیدم ...
♧ : چی بود ؟؟؟ چی شنیدی ؟؟؟
◇ : اون دختره... صداش میکرد برای ادامه ... راندشون ... آخخخ ... ای کاش میمردم هیونجین ...هق ... کاش میمردممممم.... ( جیغ کشیدن )
♧ : هیسسسس آروم باش ، بیا بغل خودم هرچقدر میخوای اشک بریز بیا ... ( اشک ریختن )
◇ : الان باید هر روز ... هق ... گردن کبود شدشو ببینم ... باید هرروز اون لبای وَرَم کردشو ببینم ... باید هر روز اون موهای عرق کرده روی صورتشو ببینم ... چجوری تحمل کنم هاااااا ؟؟ ( داد زدن و گریه )
دِق میکنم هیونجین ... آب میشم از غصه هیونجین ... ذره ذره نابود میشم هیونجین ... میمیرم ... ( بی حال شدن )
☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
اس ۲ رو یادت نره نگاه کنی قشنگ ... ☆
◇ : هیونج...
♧ : ( گریه کردن )
یادته یادته چقدر میخواستمش یادته چقدر براش میمردم و زنده میشدم آخرش خودم فراریش دادم آخرش خودم انداختمش بیرون فقط بخاطر پدرم که مادر نداشتم خییلی دوسش داشتم ... هان یادته صدای خنده هاش توی خونه میپیچید ... هق ... یادته ؟ ... هنوز صداش توی سرمه وقتی صدام میکرد ... وقتی بهم میگفت هیونی من ... آخ الان من چیکار کنم ؟ ... هق ... چند سال خودمو به سرد و جدی بودن میزدم ... الان دیگه نمیتونم ... بخدا که نمیتونم ... میخوامش میخوام بغلش کنم ...هق... میخوام تو هوای وجودش نفس بکشم ... الان پسر کوچولوم خودش دوست دختر داره ... آخخخخ ... هق ... بد کردم ...
◇ : میدونم چی میگی ... درکت میکنم ... درکت میکنم ... هق ...هق...
♧ : هان داری گریه میکنی ؟
◇ : آیییییی قلبم ... آههه ... آخخخ...
♧ : هان ... هان حرف بزن باهام ... ( بغل کردن هان )
◇ : فکر کردی... من...هق... چطور دارم زندگی میکنم ؟ هر روز لینو رو با دوست دخترش میبینم ... آهههه ... اون اصلا بهم ... هق ... توجه هم نمیکرد در عرضی که من تو حسرت عشقش ... میسوختم ... من چی هیونجین ...هق... تازه باید هفته بعد برای عرو...عروس...عروسی عشقم آماده...شم ....آییییی... ( نفس نفس زدن از گریه شدید )
♧ : چرا ... چرا بهش نگفتی پسر ؟؟؟ چرا تو خودت ریختی ؟؟؟ چرا تا الان حتی به من نگفتی چررااا ؟؟؟ ( نگران )
◇ : چی میگفتم ؟... انتظار داشتی ...هق...منو قبول کنه ؟ نه ... وقتی یک شب ...هق...تصمیم گرفتم بهش بگم دیر وقت بود نیومده بود عمارت ...آههه ... زنگش زدم ... گرفت اما ... اما ... صدایی که شنیدم ... ای کاش هیچ وقت نمیشنیدم ... ای کاش کَر میشدم ... ولی نمیشنیدم ...
♧ : چی بود ؟؟؟ چی شنیدی ؟؟؟
◇ : اون دختره... صداش میکرد برای ادامه ... راندشون ... آخخخ ... ای کاش میمردم هیونجین ...هق ... کاش میمردممممم.... ( جیغ کشیدن )
♧ : هیسسسس آروم باش ، بیا بغل خودم هرچقدر میخوای اشک بریز بیا ... ( اشک ریختن )
◇ : الان باید هر روز ... هق ... گردن کبود شدشو ببینم ... باید هرروز اون لبای وَرَم کردشو ببینم ... باید هر روز اون موهای عرق کرده روی صورتشو ببینم ... چجوری تحمل کنم هاااااا ؟؟ ( داد زدن و گریه )
دِق میکنم هیونجین ... آب میشم از غصه هیونجین ... ذره ذره نابود میشم هیونجین ... میمیرم ... ( بی حال شدن )
☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
۷۳۶
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.