گس لایتر/پارت ۲۱۹
جلوی عمارت انقدر منتظر موند تا بلاخره یون ها با ماشینش بیرون اومد و رفت...
پشت سرش حرکت کرد...
مجبور به انجام این کار بود چون مدتها بود که جواب تلفناشو نمیداد... باید باهاش صحبت میکرد....
...
یون ها از توی آینه به ماشین پشت سرش نگاه میکرد که مدام با بوق یا چراغ زدن بهش علامت میداد که توقف کنه...
اما از دیدن رانندش هیچ خوشحال نشد....
یون ها : چرا دست از سر من برنمیداره!!!...
اینو گفت و پاشو روی پدال گاز فشار داد و ازش فاصله گرفت...
ایل دونگ قصد کوتاه اومدن نداشت... سرعتشو به پای اون رسوند و ازش سبقت گرفت...
یون ها بخاطر ماشینای اطرافش امکان حرکت آزاد رو نداشت و مجبور بود پشت سر ایل دونگ حرکت کنه...
اون جلوش ترمز گرفت و یون ها هم ناگزیر همین کارو کرد....
مشتشو روی فرمون زد و دندوناشو روی هم کشید... پیاده شد و با عصبانیت سمتش رفت...
ایل دونگ کنار ماشینش ایستاده بود که یون ها دست به کمر طرفش اومد و با صدای بلند حرف میزد...
یون ها: چیه؟ از من چی میخوای؟ چرا متوجه نیستی که همه چیز تموم شده؟
ایل دونگ: نمیشه... نمیتونم... داری بی انصافی میکنی... حتی بهم گوش نمیدی که از خودم دفاع کنم
یون ها: گوش کنم که چی بشه؟ دروغ تحویلم بدی؟
ایل دونگ: من هیچوقت بهت دروغ نگفتم!
یون ها: پس پنهون کردن موضوع جونگکوک چی؟
ایل دونگ: داد نزن خواهش میکنم... فقط میخوام صحبت کنیم... حداقل گوش کن بعدش هرجا خواستی برو
یون ها: اوفففففف.... چی میخوای بگی؟ زود بگو!
ایل دونگ: تو خیابون نمیشه! بریم تو ماشین...
خودش سوار شد... یون ها همچنان سر جاش ایستاده بود و مردد بود که سوار بشه یا نه... که وقتی در ماشین براش باز شد پوفی کشید و طرفش رفت...
.
.
کنارش نشست و سکوت کرد...
ایل دونگ که شاکی بود از اینکه به پای جونگکوک سوخته توی ذهنش دنبال شروع مناسبی میگشت تا یون ها رو قانع کنه...
ایل دونگ: یون ها... میدونم که مسئله مهمیو پنهون کردم... ولی از این کارم قصد بدی نداشتم.... من فقط میترسیدم بایول بلایی سرش بیاد و نتونه این موضوعو تحمل کنه!
یون ها: اصلا توجیه خوبی نیست... توام دوست همون آدمی! اشتباه کردم بهت اعتماد کردم
ایل دونگ: داری بی انصافی میکنی... من هیچوقت بهت دروغ نگفتم.... من واقعا دوست دارم... هدفمم این نبود که تا همیشه اون موضوعو پنهان کنم... فقط دنبال زمان مناسبی میگشتم که همگی کمترین ضربه رو متحمل بشیم
یون ها: متاسفم... نتونستی خودتو تبرئه کنی... دیگه دنبالم نباش...
گفت و از ماشین پیاده شد.... ایل دونگ با نگاهش رفتنشو دنبال کرد...
از اینکه از تنها فرصتش نتونست به خوبی استفاده کنه خشمگین شد... حسش به یون ها واقعی بود... ولی ثابت کردن حسن نیتش به کسی که قبلا هم زخم خورده بود کار ساده ای نبود... اونم بعد از اینکه خودش بهش آسیب زده بود...
کف دستشو محکم روی فرمون زد و نعره کشید...
ایل دونگ: لعنت به تو جئون جونگکوککککک!!!....
************
بایول با اکراه به مطب روانشناسی اومد که از قبل براش تعیین شده بود...
جی وو همراهش اومده بود تا کمی استرسش رو کم کنه....
جلوی مطب دکتر پیاده شدن و همزمان با داخل رفتنشون جی وو باهاش صحبت میکرد...
جی وو: گوش کن... استرس نداشته باش... کاملا نرمال رفتار کن... نه غمگین باش... نه زیادی از حد بشاش...
لطفا با این تفکر که خودتو خوب نشون بدی همه چیو خراب نکن
بایول: باشه جی وو فهمیدم... اینطوری صحبت میکنی احساس میکنم واقعا دیوونم
جی وو: این چه حرفیه!!! فقط نمیخوام اونطوری بشه که جونگکوک میخواد
بایول: اسمشو پیش من نیار!
جی وو: باشه ... فقط نرمال رفتار کن... خواهش میکنم جلوی اشکاتو بگیر و جلوش طبیعی باش
بایول: باشه....
.
.
.
روانشناس توی اتاقش بود که منشیش باهاش تماس گرفت...
-بله ؟
-خانوم ایم تشریف آوردن
-چن لحظه منتظر باش
-چشم....
.
.
.
گوشیشو برداشت و قبل اینکه اجازه ی ورود بایول رو بده شماره ی مد نظرشو گرفت.... بلافاصله جواب داد...
-بله؟
-آقای جئون... خانومتون اینجاس
-کاری که گفتمو بکن... فقط افکارشو به هم بریز
-چشم...امر دیگه نیست؟
-نه!...
.
.
.
با برداشتن تلفن روی میزش به منشیش خبر داد....
-بفرستش بیاد تو...
پشت سرش حرکت کرد...
مجبور به انجام این کار بود چون مدتها بود که جواب تلفناشو نمیداد... باید باهاش صحبت میکرد....
...
یون ها از توی آینه به ماشین پشت سرش نگاه میکرد که مدام با بوق یا چراغ زدن بهش علامت میداد که توقف کنه...
اما از دیدن رانندش هیچ خوشحال نشد....
یون ها : چرا دست از سر من برنمیداره!!!...
اینو گفت و پاشو روی پدال گاز فشار داد و ازش فاصله گرفت...
ایل دونگ قصد کوتاه اومدن نداشت... سرعتشو به پای اون رسوند و ازش سبقت گرفت...
یون ها بخاطر ماشینای اطرافش امکان حرکت آزاد رو نداشت و مجبور بود پشت سر ایل دونگ حرکت کنه...
اون جلوش ترمز گرفت و یون ها هم ناگزیر همین کارو کرد....
مشتشو روی فرمون زد و دندوناشو روی هم کشید... پیاده شد و با عصبانیت سمتش رفت...
ایل دونگ کنار ماشینش ایستاده بود که یون ها دست به کمر طرفش اومد و با صدای بلند حرف میزد...
یون ها: چیه؟ از من چی میخوای؟ چرا متوجه نیستی که همه چیز تموم شده؟
ایل دونگ: نمیشه... نمیتونم... داری بی انصافی میکنی... حتی بهم گوش نمیدی که از خودم دفاع کنم
یون ها: گوش کنم که چی بشه؟ دروغ تحویلم بدی؟
ایل دونگ: من هیچوقت بهت دروغ نگفتم!
یون ها: پس پنهون کردن موضوع جونگکوک چی؟
ایل دونگ: داد نزن خواهش میکنم... فقط میخوام صحبت کنیم... حداقل گوش کن بعدش هرجا خواستی برو
یون ها: اوفففففف.... چی میخوای بگی؟ زود بگو!
ایل دونگ: تو خیابون نمیشه! بریم تو ماشین...
خودش سوار شد... یون ها همچنان سر جاش ایستاده بود و مردد بود که سوار بشه یا نه... که وقتی در ماشین براش باز شد پوفی کشید و طرفش رفت...
.
.
کنارش نشست و سکوت کرد...
ایل دونگ که شاکی بود از اینکه به پای جونگکوک سوخته توی ذهنش دنبال شروع مناسبی میگشت تا یون ها رو قانع کنه...
ایل دونگ: یون ها... میدونم که مسئله مهمیو پنهون کردم... ولی از این کارم قصد بدی نداشتم.... من فقط میترسیدم بایول بلایی سرش بیاد و نتونه این موضوعو تحمل کنه!
یون ها: اصلا توجیه خوبی نیست... توام دوست همون آدمی! اشتباه کردم بهت اعتماد کردم
ایل دونگ: داری بی انصافی میکنی... من هیچوقت بهت دروغ نگفتم.... من واقعا دوست دارم... هدفمم این نبود که تا همیشه اون موضوعو پنهان کنم... فقط دنبال زمان مناسبی میگشتم که همگی کمترین ضربه رو متحمل بشیم
یون ها: متاسفم... نتونستی خودتو تبرئه کنی... دیگه دنبالم نباش...
گفت و از ماشین پیاده شد.... ایل دونگ با نگاهش رفتنشو دنبال کرد...
از اینکه از تنها فرصتش نتونست به خوبی استفاده کنه خشمگین شد... حسش به یون ها واقعی بود... ولی ثابت کردن حسن نیتش به کسی که قبلا هم زخم خورده بود کار ساده ای نبود... اونم بعد از اینکه خودش بهش آسیب زده بود...
کف دستشو محکم روی فرمون زد و نعره کشید...
ایل دونگ: لعنت به تو جئون جونگکوککککک!!!....
************
بایول با اکراه به مطب روانشناسی اومد که از قبل براش تعیین شده بود...
جی وو همراهش اومده بود تا کمی استرسش رو کم کنه....
جلوی مطب دکتر پیاده شدن و همزمان با داخل رفتنشون جی وو باهاش صحبت میکرد...
جی وو: گوش کن... استرس نداشته باش... کاملا نرمال رفتار کن... نه غمگین باش... نه زیادی از حد بشاش...
لطفا با این تفکر که خودتو خوب نشون بدی همه چیو خراب نکن
بایول: باشه جی وو فهمیدم... اینطوری صحبت میکنی احساس میکنم واقعا دیوونم
جی وو: این چه حرفیه!!! فقط نمیخوام اونطوری بشه که جونگکوک میخواد
بایول: اسمشو پیش من نیار!
جی وو: باشه ... فقط نرمال رفتار کن... خواهش میکنم جلوی اشکاتو بگیر و جلوش طبیعی باش
بایول: باشه....
.
.
.
روانشناس توی اتاقش بود که منشیش باهاش تماس گرفت...
-بله ؟
-خانوم ایم تشریف آوردن
-چن لحظه منتظر باش
-چشم....
.
.
.
گوشیشو برداشت و قبل اینکه اجازه ی ورود بایول رو بده شماره ی مد نظرشو گرفت.... بلافاصله جواب داد...
-بله؟
-آقای جئون... خانومتون اینجاس
-کاری که گفتمو بکن... فقط افکارشو به هم بریز
-چشم...امر دیگه نیست؟
-نه!...
.
.
.
با برداشتن تلفن روی میزش به منشیش خبر داد....
-بفرستش بیاد تو...
۱۱.۲k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.