پارت دهم
سهون_ معلوم هست داری چه زری میزنی ؟؟؟
یوهان_ مگه یونا رو نمی خوای لااقل بخاطر رسیدن به یکی از آرزو های لعنتیت باید انجامش بدی . بهت سه ساعت وقت میدم فکر کنی فهمیدی فقط سه ساعت.
سهون_ یونا ؟ یونا رو از کجا میشناسی
یوهان_ چون فعلا مهمون منه.
اشغال کثافت .اگه این کارو بکنم واسم بد میشه اما یونا چی حاضرم بخاطرش ریسک کنم .
یه یک ساعتی درگیر بودم که آخرش قبول کردم .
یوهان_فقط یه شرطم داره .
سهون_لعنتی اونی که باید شرط بزاره منم نه تو
یوهان_ در هر صورت اون دوستاتم باید باشن کار زیاده .
سهون_چی ؟ عمرا
یوهان_پس چند نفر رو جمع کن با خودت بیار
بعدم از خونم رفت .
چه غلطی کردم . حالا چجوری به سوهو هیونگ بگم .
سریع به چانیول هیونگ زنگ زدم.اون تنها کسیه که اگه همه بچه ها هم بگن کارم درست نیست ،با این شاید از نظرش درست نباشه اما اون پشتمه .راستش باهاش خیلی خیلی راحتم.
چانی_ بله؟
سهون_سلام هیونگ
چانی _ سلام چیزی شده ؟
سهون_هیونگ تو با بچه ها نرفتی بار ؟
چانی _ نه چطور
سهون_باید ببینمت
چانی_کجا؟
سهون_خونه کای کلیدشو دارم به بچه ها هم بگو بیان
چانی_ رفتن بار
سهون_ میدونم ولی کارم اورژانسیه
چانی _ اتفاقی افتاده
سهون_ اره اما پشت تلفن نمی تونم بگم
چانی_ خیله خب میارمشون ولی فحشاشو تو میخوری من چیزی گردن نمی گیرم .
سهون_ باشه هیونگ هر چی تو بگی فعلا بای
بعد قطع کردم.
همه اومده بودن اما ناراضی از شرایط نبودن قبل از اومدنشون موضوع رو به چانی گفته بودم .چانی اخم کرده بود و معلوم بود نمی خواد ریختمو ببینه.
شروع کرد و ماجرا رو به همه گفت . اول تعجب کردن و باورشون نمی شد اما کم کم همه اخم کردن .
کریس_ معلوم هست داری چه گ*وهی میخوری واقعا میخوای بری مواد جا به جا کنی ؟
سوهو_ سهون همیشه ما پشتت بودین اما اینبار من یکی نیستم .
لوهان_ ببینین بچه ها می دونم کارش درست نیست اما ما قسم خوردیم که حتی تو گند کاری هامونم با هم باشیم من کار سهونو تایید نمی کنم ولی اگه کاری از دستم بر بیاد انجام میدم.
چن_ هیونگ مستی ؟؟ میفهمی چی میگی ؟ واقعا میخوای کمک کنی مواد جا به جا کنه؟
لوهان_ اره نمی خوام به ته هو رو بندازه.
ته هو پسر عموم بود . با این که هم سن هستیم اما اون یه شرکت رو اداره میکنه .قبلاً تو شرایط من بوده.
کای _ منم با لوهان هیونگ موافقم .سهون رو منم حساب کن .
دهنم قفل شده بود .زبونم نمی چرخید چیزی بگم .چشام سیاهی می رفت که آخرین چیزی که یادمه اینه که چانی گفت
چانی_ سهون خوبی
از زور فشار روانی افتادم روی زمین و دیگه چیزی یادم نیست.....
امیدوارم خوشتون بیاد 💕
لایک و کامنت یادت نره لاولی ❤️
یوهان_ مگه یونا رو نمی خوای لااقل بخاطر رسیدن به یکی از آرزو های لعنتیت باید انجامش بدی . بهت سه ساعت وقت میدم فکر کنی فهمیدی فقط سه ساعت.
سهون_ یونا ؟ یونا رو از کجا میشناسی
یوهان_ چون فعلا مهمون منه.
اشغال کثافت .اگه این کارو بکنم واسم بد میشه اما یونا چی حاضرم بخاطرش ریسک کنم .
یه یک ساعتی درگیر بودم که آخرش قبول کردم .
یوهان_فقط یه شرطم داره .
سهون_لعنتی اونی که باید شرط بزاره منم نه تو
یوهان_ در هر صورت اون دوستاتم باید باشن کار زیاده .
سهون_چی ؟ عمرا
یوهان_پس چند نفر رو جمع کن با خودت بیار
بعدم از خونم رفت .
چه غلطی کردم . حالا چجوری به سوهو هیونگ بگم .
سریع به چانیول هیونگ زنگ زدم.اون تنها کسیه که اگه همه بچه ها هم بگن کارم درست نیست ،با این شاید از نظرش درست نباشه اما اون پشتمه .راستش باهاش خیلی خیلی راحتم.
چانی_ بله؟
سهون_سلام هیونگ
چانی _ سلام چیزی شده ؟
سهون_هیونگ تو با بچه ها نرفتی بار ؟
چانی _ نه چطور
سهون_باید ببینمت
چانی_کجا؟
سهون_خونه کای کلیدشو دارم به بچه ها هم بگو بیان
چانی_ رفتن بار
سهون_ میدونم ولی کارم اورژانسیه
چانی _ اتفاقی افتاده
سهون_ اره اما پشت تلفن نمی تونم بگم
چانی_ خیله خب میارمشون ولی فحشاشو تو میخوری من چیزی گردن نمی گیرم .
سهون_ باشه هیونگ هر چی تو بگی فعلا بای
بعد قطع کردم.
همه اومده بودن اما ناراضی از شرایط نبودن قبل از اومدنشون موضوع رو به چانی گفته بودم .چانی اخم کرده بود و معلوم بود نمی خواد ریختمو ببینه.
شروع کرد و ماجرا رو به همه گفت . اول تعجب کردن و باورشون نمی شد اما کم کم همه اخم کردن .
کریس_ معلوم هست داری چه گ*وهی میخوری واقعا میخوای بری مواد جا به جا کنی ؟
سوهو_ سهون همیشه ما پشتت بودین اما اینبار من یکی نیستم .
لوهان_ ببینین بچه ها می دونم کارش درست نیست اما ما قسم خوردیم که حتی تو گند کاری هامونم با هم باشیم من کار سهونو تایید نمی کنم ولی اگه کاری از دستم بر بیاد انجام میدم.
چن_ هیونگ مستی ؟؟ میفهمی چی میگی ؟ واقعا میخوای کمک کنی مواد جا به جا کنه؟
لوهان_ اره نمی خوام به ته هو رو بندازه.
ته هو پسر عموم بود . با این که هم سن هستیم اما اون یه شرکت رو اداره میکنه .قبلاً تو شرایط من بوده.
کای _ منم با لوهان هیونگ موافقم .سهون رو منم حساب کن .
دهنم قفل شده بود .زبونم نمی چرخید چیزی بگم .چشام سیاهی می رفت که آخرین چیزی که یادمه اینه که چانی گفت
چانی_ سهون خوبی
از زور فشار روانی افتادم روی زمین و دیگه چیزی یادم نیست.....
امیدوارم خوشتون بیاد 💕
لایک و کامنت یادت نره لاولی ❤️
۵.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.