( من عاشق یک روانی شدم ) پارت ۱۵
( وقتی محیا اومد جیمین هزیون میگفت )
جیمین : ماریا 💔🥲 چرا ولم کردی ؟🥲💔
محیا : این چی میگه ؟🥲
( محکم دست محیا رو گرفت و من هم داشتم نامه رو میخوندم تو نامه نوشته بود )
نامه : تینا ما داریم بچه دار میشیم دیگه به تو نیازی نداریم تورو از پرورشگاه آورده بودیم شنیدم مامانت حاملهس و دیگه به سن قانونی هم رسیدی و اختیارت دست خودت هرجا که میخوای برو دیگه به ما ربطی نداره
( من شروع کردم به گریه کردن و چمدونم رو برداشتم برم پیش تهیونگ رفتم خونه ی مامانش اینا و خواهرش باهام خوب نبود و هی میریخت و من بجاش جمع میکردم )
بیوک : دختر چقد کند کار میکنی باید اتاق منم تمیز کنیا 😒🤦
تهیونگ : خدمتکارت که نیست باهاش درست حرف بزن 😡
( دستم رو گرفت و هیچ جایی رو نداشتیم که بریم شرکت رو هم مامان تهیونگ اداره میکرد و هیچ پولی نداشت تصمیم گرفتیم از اون خونه بریم و با یکمی از پس انداز تهیونگ سریع یه آرایشگاه دره پیت پیدا کردیم و اجاره کردیم دوتا اتاق خواب داشت و یه لپ تاب اونجا خیلی سرد بود شب رو سر کردیم و فرداش رفتیم خرید لباس عروس)
تهیونگ : این قشنگه 😍 بهت هم میاد 😁
من : آخه یکم زیادی بازه ☹️ یه وقت خوشت نیاد چی ؟
تهیونگ : هیچکس قرار نیست بیاد فقط دوتا شاهد میخوایم که داریم دوتا از کارکنای محضر شاهدامون میشن 😁☺️
من : بخریم ؟😁
تهیونگ : باشه بریم 😍
( تهیونگ دستم رو گرفت و رفتیم داخل من فکر میکردم سادیسمش خوب شده . لباس عروس رو گرفتیم و اومدیم بیرون حاضر شدم برای شب که بریم عقد کنیم )
عاقد : آقای کیم تهیونگ آیا تینا کادی اغلو رو به عنوان همسر خود میپذیرید ؟
تهیونگ : با تمام وجودم بله 🥰😍
عاقد : خانم تینا کادی اُغلو آیا آقای کیم تهیونگ رو به عنوان همسر خود میپذیرید ؟
من :....☹️
جیمین : ماریا 💔🥲 چرا ولم کردی ؟🥲💔
محیا : این چی میگه ؟🥲
( محکم دست محیا رو گرفت و من هم داشتم نامه رو میخوندم تو نامه نوشته بود )
نامه : تینا ما داریم بچه دار میشیم دیگه به تو نیازی نداریم تورو از پرورشگاه آورده بودیم شنیدم مامانت حاملهس و دیگه به سن قانونی هم رسیدی و اختیارت دست خودت هرجا که میخوای برو دیگه به ما ربطی نداره
( من شروع کردم به گریه کردن و چمدونم رو برداشتم برم پیش تهیونگ رفتم خونه ی مامانش اینا و خواهرش باهام خوب نبود و هی میریخت و من بجاش جمع میکردم )
بیوک : دختر چقد کند کار میکنی باید اتاق منم تمیز کنیا 😒🤦
تهیونگ : خدمتکارت که نیست باهاش درست حرف بزن 😡
( دستم رو گرفت و هیچ جایی رو نداشتیم که بریم شرکت رو هم مامان تهیونگ اداره میکرد و هیچ پولی نداشت تصمیم گرفتیم از اون خونه بریم و با یکمی از پس انداز تهیونگ سریع یه آرایشگاه دره پیت پیدا کردیم و اجاره کردیم دوتا اتاق خواب داشت و یه لپ تاب اونجا خیلی سرد بود شب رو سر کردیم و فرداش رفتیم خرید لباس عروس)
تهیونگ : این قشنگه 😍 بهت هم میاد 😁
من : آخه یکم زیادی بازه ☹️ یه وقت خوشت نیاد چی ؟
تهیونگ : هیچکس قرار نیست بیاد فقط دوتا شاهد میخوایم که داریم دوتا از کارکنای محضر شاهدامون میشن 😁☺️
من : بخریم ؟😁
تهیونگ : باشه بریم 😍
( تهیونگ دستم رو گرفت و رفتیم داخل من فکر میکردم سادیسمش خوب شده . لباس عروس رو گرفتیم و اومدیم بیرون حاضر شدم برای شب که بریم عقد کنیم )
عاقد : آقای کیم تهیونگ آیا تینا کادی اغلو رو به عنوان همسر خود میپذیرید ؟
تهیونگ : با تمام وجودم بله 🥰😍
عاقد : خانم تینا کادی اُغلو آیا آقای کیم تهیونگ رو به عنوان همسر خود میپذیرید ؟
من :....☹️
۱۱.۸k
۰۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.