part four !
part four !
" اچ اس "
در اتاق جیمین رو باز کردم دیدم روی صندلیش نشسته و با خوف به پیرهن خونیش خیره شده .
سمتش رفتم و اروم دستم رو روی شونش گذاشتم ، زمزمه کردم : جیمیمنا ؟
با ترس و شوک برگشت ، چشماش قرمز شده بود .
با فهمیدن هویتم قرمزی چشماش ، جای خودشون رو به مشکی همیشگی دادن .
پرسیدم : چیزی شده ؟؟
با این جمله بغض جیمین شکسته شد و سرش رو توی لباسم فرو کرد .
بغلش کردم .
جیمینا ... نمیدونم چی شده . اما قول میدم ...
تمام تلاشم رو برای شاد کردنت انجام بدم .
آروم دست روی کمرش گذاشتم و گفتم : جیمینا ، میخوای بگی چی شده ؟ "
جیمین هق هق کنان گفت : ج ... جنگ ... ن نزدیکه .. م ... من هنوز ... آمادگیشو ... ندارم !
توی دلم خالی شد .
مثل این میموند که امید جاش رو به پوچی داد .
صورتش رو بلند کردم و با دستام اشکاش رو پاک کردم .
آروم گفتم : جیمین شی ، میدونم از مردن اونم به عنوان به خوناشام میترسی . اما من هرگز نمیزارم اتفاقی برات بیوفته .
جیمین زمزمه کرد : ت تو ، داری راست میگی ؟ اره هوپی هیونگ ؟
دست روی موهای مشکی ابریشمیش کشیدم وبا لبخند سر تکون دادم : اره جیمینا ، من مراقبت هستم ، نگران نباش .
این دفعه ایستاد و من رو با ذوق در آغوش کشید : ممنونم ممنونم !
جو جانگ وارد اتاق شد و گفت : ارباب جوان حالشون بهتره ؟
و بعد پوزخندی از روی رضایت روی صورت سفیدش نشست .
جیمین با خنده سر تکون داد و اشک رو از روی گونه هاش پاک کرد .
جیمین_ بله تک تیر انداز.
ناگهان جیمین سر جایش خشک شد .
#مثلخون
#بیتیاس
#فیک
#نامجونجینهوسوکیونگی
#جیمینتهیونگکوک
" اچ اس "
در اتاق جیمین رو باز کردم دیدم روی صندلیش نشسته و با خوف به پیرهن خونیش خیره شده .
سمتش رفتم و اروم دستم رو روی شونش گذاشتم ، زمزمه کردم : جیمیمنا ؟
با ترس و شوک برگشت ، چشماش قرمز شده بود .
با فهمیدن هویتم قرمزی چشماش ، جای خودشون رو به مشکی همیشگی دادن .
پرسیدم : چیزی شده ؟؟
با این جمله بغض جیمین شکسته شد و سرش رو توی لباسم فرو کرد .
بغلش کردم .
جیمینا ... نمیدونم چی شده . اما قول میدم ...
تمام تلاشم رو برای شاد کردنت انجام بدم .
آروم دست روی کمرش گذاشتم و گفتم : جیمینا ، میخوای بگی چی شده ؟ "
جیمین هق هق کنان گفت : ج ... جنگ ... ن نزدیکه .. م ... من هنوز ... آمادگیشو ... ندارم !
توی دلم خالی شد .
مثل این میموند که امید جاش رو به پوچی داد .
صورتش رو بلند کردم و با دستام اشکاش رو پاک کردم .
آروم گفتم : جیمین شی ، میدونم از مردن اونم به عنوان به خوناشام میترسی . اما من هرگز نمیزارم اتفاقی برات بیوفته .
جیمین زمزمه کرد : ت تو ، داری راست میگی ؟ اره هوپی هیونگ ؟
دست روی موهای مشکی ابریشمیش کشیدم وبا لبخند سر تکون دادم : اره جیمینا ، من مراقبت هستم ، نگران نباش .
این دفعه ایستاد و من رو با ذوق در آغوش کشید : ممنونم ممنونم !
جو جانگ وارد اتاق شد و گفت : ارباب جوان حالشون بهتره ؟
و بعد پوزخندی از روی رضایت روی صورت سفیدش نشست .
جیمین با خنده سر تکون داد و اشک رو از روی گونه هاش پاک کرد .
جیمین_ بله تک تیر انداز.
ناگهان جیمین سر جایش خشک شد .
#مثلخون
#بیتیاس
#فیک
#نامجونجینهوسوکیونگی
#جیمینتهیونگکوک
۱.۳k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.